توضیحات
رمان بعد قصه ها، روایتگر یک زندگی با تمام پستی ها و بلندی هایش در سال های متوالی است. روایتگر زندگی دختری به نام ماریا. ماریایی که سعی می کند با روزگار و سختی هایش با قسمت و قضا و قدر بجنگد.. ماریایی که عاشق می شود..دل می بندد..اما روزگار نمی خواهد که به عشقش برسد.
نام این اثر: رمان بعد قصه ها
نگارنده: مژگان فخار
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان بعد قصه ها
کت و دامن گیپور رو توی نایلکس میذارم و به دست عشرت خانم میدم.
– دستت درد نکنه ماریا جان؛ الهی عروسی خودت مادر.
دوباره نگاهی به ساعت زهوار در رفته روی دیوار اتاق میندازم، نگران تارا بودم. دیر کرده بود.
– زن داداشمم یه پارچه خریده. متری دویست تومان. خیلی گرونه مادر…دنبال یه خیاط خوبه، بهش معرفیت می کنم. لبم رو می گزم و به اجبار لبخندی به عشرت خانم میزنم و توی دل خدا خدا می کردم زودتر قصد رفتن کنه.
– والا من تا جایی که بتونم برات مشتری میارم.
– ممنون، خیلی لطف می کنین.
انگار از نگاه و صورت مضطربم متوجه میشه که باید بره.
– خب مادر من برم، کاری نداری ماریا جان؟؟
– نه ممنونم.
تا دم در همراهش می کنم و بعد از اینکه مطمئن شدم از حیاط رفت، سریعا چادرم رو سر می کنم و با پوشیدن کفش به داخل کوچه میرم.
پسربچه هایی که با یک توپ مشغول بازی بودن رو طی می کنم و به خیابون میرم. چشمم به مانتو و شلوار فرم سورمه ای مدرسش که میفته، قدمهام رو تند می کنم و به اون سمت خیابون میرم. متوجه من میشه. دستی به سمت مقنعش میبره و موهاش رو به داخل هدایت می کنه.
