رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان برده عبرانی
  • ژانر: عاشقانه، ازدواج اجباری
  • نویسنده: پریچهر
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 2452

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان برده عبرانی از پریچهر با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

(عبرانی به معنای عشق پاک) اومد تو اتاق و بدون معطلی شروع کرد درآوردن لباساش.   هیکل درشت و ورزیده ایی داشت که معلوم بود نتیجه ی سالها ورزشه…  _به چی نگاه میکنی. در بیار لباساتو زود باش..  _آقا…م…  _زود باش وقت ندارم..  با ترس فقط داشتم نگاهش می کردم…

خلاصه رمان : برده عبرانی

بغض به گلوم چنگ می نداخت. بابت چی اینهمه خودمو خوار کرده بودم. مگه من یه حیوون بودم که اینجوری باهام رفتار می کرد. از نداری و درموندگی خانواده ام تن به این کار داده بودم. پدری که علیل شده بود و مادری که تو خونه های مردم کار می کرد تا حداقل از گشنگی نمیریم و خواهر برادرایی که بچه بودن و هنوز درد نداری رو نمی دونستن. _برگرد سرجات. خدمه رو صدا میکنم بیان وضعتو درست کنن. هرچی برات میارن بخور و هرکاری میگن بکن. هیچی نگفتم و اونم از اتاق رفت بیرون.

برگشتم سمت تخت و مشت محکمی رو تخت زدم. باید سعی کنم قوی باشم. من دیگه راه بازگشتی نداشتم. در ازای جسم من خانواده ام و البته خودم قرار بود سامون بگیریم و به آرزوهامون برسیم. تو فکر بودم که در باز شد و زنی اومد داخل. بدون توجه به من رو تختی و تمام ملحفه هارو جمع کردو اومد سمت من… _اون ملحفه رو بده. باید ببرم بشورمشون. _نه… من…لباس ندارم.. _بده اش به من. تو باید بری حموم… بی توجه به حرف من ملحفه رو از دورم چنگ زد و با خودش برد.

از شرایطی که داشتم بغضم شکست و اشکم سرازیر شد. چقد خارو حقیر شده بودم. تو خودم جمع شده بودم و اشک می ریختم که در دوباره باز شدو… _این چه وضعشههه؟؟؟ تو چرا اینجوری نشستی اونجا؟؟ همه جا رو به گند کشیدی دختره ی نادون… با خشم اومد سمتم. بازومو گرفت و بلندم کرد و…. بازومو گرفت و بلندم کردو گفت: پاشو… از ترس عین بید می لرزیدم. می خواست چکار کنه باهام. چرا می گفت پاشم؟!! _خاان .. تو..رو خدا… م.. _خفه…خفهههههه ..پاشو …پاشو ببینم…

خلاصه کتاب
(عبرانی به معنای عشق پاک) اومد تو اتاق و بدون معطلی شروع کرد درآوردن لباساش.   هیکل درشت و ورزیده ایی داشت که معلوم بود نتیجه ی سالها ورزشه...  _به چی نگاه میکنی. در بیار لباساتو زود باش..  _آقا...م...  _زود باش وقت ندارم..  با ترس فقط داشتم نگاهش می کردم...
خرید کتاب
تماس بگیرید
https://romankhaan.ir/?p=6139
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات
  • آیین
    9 آذر -622 | 00:00

    اگر فایل رمان دانلود شده را برای همیشه نگهداری کنم، آیا مشکلی دارد؟

  • حجت
    9 آذر -622 | 00:00

    حتماً باید به دوستام بگم که این صفحه یک رمان به کاربرانش ارائه میدهو و انتخاب کردن تجربه خوبی بود.

  • پتک
    9 آذر -622 | 00:00

    خواندن رمان، یک روش بهینه برای رفع خستگی و دلتنگی روزانه است.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!