رمان با سقوط دست های ما

توضیحات

مهم نیست در چه سنى، کجا، چه طور؛ اشتباه یا درست اولین بار عاشق شده باشید! همین واژه  “اولین” که ضمیمه عشق شود، چنان این صفت و موصوف را مقدس میکند که دیگر در همه عمرت چیزى قادر نیست ابهت این حس را دست بگیرد! عشق اول! با همه سادگى و کودکی اش قلبش را سرتاسر به او میبخشد. این عشق بزرگش میکند و تاوان این بزرگ شدن براى شیداى رمان با سقوط دست هاى ما، چه چیز میتواند باشد جز…؟!

اسم رمان: رمان با سقوط دست های ما
نویسنده این اثر: زینب ایلخانی
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی

گوشه ای از داستان دانلود رمان با سقوط دست های ما

یقه کتم را تا جای ممکن بالا می کشم و سرم را در همان یقه فرو می برم. از دیده شدن حتی در این خلوت زمستانی برف زده اینجا هم شرم دارم! به تماشای رد پاهایم در برف می ایستم و سربرمی گردانم. آه از نهادم برمی خیزد و در این سرما تبدیل به بخاری می شود که خیال پرواز و به اوج رسیدن دارد. چنان همان روزگاران خودم…

دستان یخ زده ام را به هم که ساییدم، دلم به درد آمد. تازه به خودم آمدم. زمستان شده است و او سرمایی است! چه قدر اینجا سرد بود! باز همان توده سنگی در شاهراه گلویم خانه کرد. همان که هر بار قوی تر و راسخ تر برای خفه کردنم می آمد! نتوانستم جلوتر بروم، تا همین جایش هم باورم نمی شد توانسته باشم بیایم.

ناتوان سرجایم می نشینم. دستم را روی سرم می گذارم و یقین دارم تصویر یک مرد عاجز زمین خورده در این برف، رقت انگیزترین عکس سال شناخته خواهد شد. آمده بود که اینبار برای همیشه کنارش بمانم! آمده بودم تنهایی هایش را جبران کنم. آمده بودم تمام دوستت دارم هایی که نشنید را فریاد بزنم…