توضیحات
همراز در رمان بانوی قصه، خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره… حالا سال ها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه… در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره. دو نفر که خاطره ی بدی از هم درگذشته دارن از دو دنیای متفاوت. پسری مغرور و سرد در مقابل دختری لطیف و بی غل و غش…
اسم رمان: رمان بانوی قصه
نویسنده این اثر: الناز پاکپور
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان بانوی قصه
گاز محکمی به ساندویچ فلافلم می زنم و شالم رو که در حال سقوط آزاده می کشم جلو. نگاهی به سیاوش دوست داشتنی میندازم که کنارم نشسته. روی سکوی رو به روی درب اصلی تاتر شهر. لقمه دهنم رو قورت می دم و زل می زنم به شلوغی و همهمه ی مردم اطراف درب اصلی. زمزمه ها رو که گوش کنی، این جا نبض اصلی طبقه متوسط رو به بالا، با یک عالمه ادعای روشن فکری دستت میاد.
پاهام رو که آویزونن تکون می دم. سیا یه روزی معروف می شم، سوپر استار می شم.
ـ تو هیچ وقت هیچی نمی شی.
بی توجه به متلکم حرفش رو ادامه می ده:
ـ دیگه با تو مگه میام این جا فلافل گاز بزنم؟ دست یه لعبتی رو می گیرم می ریم از اون رستوران با کلاسا می شینیم غذاهای لوکس سفارش می دیم، از اونایی که نمی دونیم توش چیه.
جمله اش رو که تموم می کنه با یه لبخند که نشان از شنا کردنش تو رویاهاشه یه گاز گنده از ساندویچش می زنه.
ـ مگه الان می دونی تو این چیه؟ بی چاره اسما فلافله!
از ته دل به چشمای گردش و لپای پر و پیمونش می خندم، می خنده.
ـ امشب اجرا داری؟
به سمتم می چرخه و به ساعتش نگاه می کنه.
آیا میتونم از یه سایت برای دانلود رمان استفاده کنم که خارج از کشور باشه؟
از خوندن رمان هیجاناتی که تو فیلم و سریال ها نشون داده نمی شه رو تجربه می کنم.
یکی از چیزایی که من خوندن رمانها رو دوست دارم، اینه که همه داستانها از نگاه شخصیت های مختلف روایت شده و این درک ذهنی من رو از مسئله زیاد کرده.