توضیحات
باغ متروکهی نزدیک کلبه…. مدت هاست کسی به اونجا سر نمی زنه. هرچی زمان بیشتری می گذره سارینا درباره اون باغ و افرادش کنجکاو تر می شه. تا اینکه بالاخره از بین حصار های اونجا عبور می کنه، ولی چی در پشت حصار های خار دار انتظارش و می کشه…؟ و این شروعی جذاب برای رمان باغ خون آشام است…
اسم رمان: رمان باغ خون آشام
نویسنده این اثر: تارا ح
ژانر رمان: تخیلی، هیجانی، طنز
گوشه ای از داستان رمان باغ خون آشام
من بهش می گفتم باغ خون آشام. می پرسید چرا؟ خب سادست…اونجا همیشه نیمه تاریک بود. شاخه های تنومند درختان گردویی که دور تا دور باغ رو فرا گرفته بودند، سایه بر محیط دلنوار اون می انداختند. شاید اگر شراره های طلایی خورشید راه خودشون رو از میان برگ های سبز می یافتند، قابل تحمل تر می شد.
هر وقت گوشه درخت آلوی قرمز، از لابه لای سیم های خاردار به اون قیمت تاریک خیره می شدم، شبح هایی رو می دیدم که روی زمین به صورت مارپیچ می خزیدند… تا اینکه بالاخره وارد اون باغ عجیب غریب شدم… پدر خیلی دورتر از باغ خون آشام ها کار می کرد. «اممم… من به اونجا میگم باغ خون آشام»
دستش رو سایبان چشم های عسلیش کرد. دوباره با همون بیل زوار در رفته به جان زمین افتاد. موهای خاکستریش که تارهای سفیدی بینشون خودنمایی می کرد، مدام جلو چشماش رو می گرفت. هر چند که موهای قرمز بیشتر بهش میومد.