توضیحات
کهزاد فخار در رمان اگلاف، لاشیترین پسر روزگار است که لقب بهترین مخزنِ توی مهمونیها و پارتیها رو از آن خودش کرده. یک شب به اصرار دوستاش سر از پارتی در میاره که هیچ ذهنیتی از میزبان نداره و درست همون شب مخ یکی از دخترهای پارتی رو میزنه و اونو به تختخواب میکشونه، غافل از اینکه اون دختر یک سروانه و…
اسم رمان: رمان اگلاف
نویسنده این اثر: ملیکا مکائیلی
ژانر رمان: عاشقانه، پلیسی
گوشه ای از داستان رمان اگلاف
هم خنده ام گرفت هم حرص، نیشخندی زدمو با دست سینه بدون موش رو لمس کردم.
_تو چی عزیزم؟ نمیخوای که خودم حالت و از این رو به اون رو کنم؟!
لبخند پر شیطنتی زد و زیر گلوم رو خیس بوسید.
_برمنکرش لعنت چشم عسلی.
هوم، از این بازی خوشم اومده بود، باید یه درس خیلی خوب به این آدم مافیایی بدم.
با یه فشار کوچیک از روم بلندش کردمو حالا من روی اون بودم، روی شکمش نشستمو با لبخند معنا داری تنم و پایین تر سُر دادم. چشم هاش بیشتر از قبل خمار شد. وقتی به نقطه مورد نظرم رسیدم مکث کردم.
– میدونی جالبی کار من چیه؟ !اینکه میتونم آدم های هوس باز و خونه خراب کن هایی امسال تو رو گیر بندازم.
تا همینجا هم کافی بود و بی توجه به چشم های پر از سوال و تعجبش، نیم خیز شدم و با دستبندی که از زیر بالشت بیرون کشیدم، دستهاش رو سریع با دستبند بستم و توی چشم های شکه زده اش گفتم:
_به جرم قاچاق مواد مخدر، تو بازداشتی بیبی بوی.
مات و مبهوت، نگاهی بین صورت جدی ام و دستبند، رد و بدل کرد و یهویی قهقه هاش به هوا رفت.