توضیحات
رها در رمان اگر فردایی باشد، دختری است که از طرف شوهرخواهرش مورد آزار قرار میگیره و خودش رو بابت این اتفاق مقصر میدونه و تصمیم به سکوت میگیره. او فکر میکنه درمیون گذاشتن این راز به معنی نابودی خانوادشه به خاطر همین برای دور شدن از این جریان محل زندگیش رو عوض میکنه و توی همین راه درگیر عشق یکطرفهای میشه….
اسم رمان: رمان اگر فردایی باشد
نویسنده این اثر: اقلیما
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان اگر فردایی باشد
هق هقم را در گلو خفه کردم؛ تا نکند صدایم به بیرون از اتاق و یا به گوش کسی برسد. سرش را با فاصله مقابل گردنم نگه داشته بود و من؟ من خودم را به معنای واقعی در آن لحظه گم کرده بودم. دستهایم را در هوا تکان میدادم، تقلا میکردم، فریاد میزدم و او را از خود جدا میکردم؛ اما گویی تمام اینها در ذهنم بودند.
در واقعیت، من بودم و اویی که جسمم را در بر گرفته و بر روح آسیب دیده ام تازیانه میزد. لبهای لرزانم را از هم فاصله دادم، شاید برای فریاد و شاید هم برای التماس. اما او هیولا بود، رحم نداشت! دستش را به معنی سکوت روی بینی اش قرار داد.
– هیس… تو که نمیخوای فاطمه بیاد و این صحنه رو ببینه، میخوای؟
نمی خواستم، فاطمه اگر میفهمید میمرد. این مرد خدای روی زمین او بود. بابا سکته میکرد… من در خود میمردم اما این راز را به گور میبردم. قطره ی اشکم راهش را از گوشه ی چشمم پیدا کرد و بر روی دستش افتاد و به خدا قسم این مرد از سنگ بود! صدای در آمد و پشت بندش صدای فاطمه بلند شد: رها این در چرا قفله؟