توضیحات
اون مرد در رمان افرای ابلق، یک وکیل سرشناس بود. یک مرد موفق که تو زندگی شخصیش پارافیلیای عجیبی داشت… پارافیلی که بخاطرش منزوی شده بود، تا روزی که منو دید… منی که از کودکی بخاطر مشکل مادرزادی که داشتم طرد شده بودم و حالا با حضور اون با آدم های جدیدی آشنا میشدم. گروهی از آدم های متفاوت، درد های متفاوت و تجربه عشقی متفاوت… افرای ابلق داستان زندگی منه… داستانی از سقوط، عشق و اوج…
اسم رمان: رمان افرای ابلق
نویسنده این اثر: بنفشه و آرام
ژانر رمان: عاشقانه، مافیایی، اجتماعی
گوشه ای از داستان رمان افرای ابلق
صدای ضربان قلبم از صدای نفس هام بلندتر شده بود. نمی تونستم چشمم رو از تصویر پیش روم بگیرم. آروم یه قدم عقب رفتم. نور هنوز از لای در دیده میشد و بخشی از تصویر تن های عریانی که با سخاوت در حال فتح هم بودند…قفسه سینه ام درد گرفته بود. این چه تصمیم اشتباهی بود که من گرفتم!
باید از اینجا برم بیرون… یا وحشتی که جسمم رو کرخت کرده بود، خواستم به سمت در اصلی بچرخم که حضور کسی رو پشتم حس کردم. دستش رو شونه ام نشست… نفسش کنار گوشم خالی شد و گفت: همراهیم می کنی؟!
شش ماه قبل
به فنجون های لب پر داخل سینی نگاه کردم. تصویر خودم تو کف صیقلی سینی افتاده بود. شالم رو دوباره رو سرم مرتب کردم و ماسکمو روی صورتم جا به جا کردم. چاره ای نیست… نمی تونم با رزا بحث کنم. باید خودم چای ببرم. کاش خانم کتای زودتر از مرخصی بیاد چون اگر برای هر جلسه قرار باشه من چای ببرم به زودی از استرس می میرم.