توضیحات
رمان اسیر سرنوشت،داستان زندگی دختری است که در تنهایی سرد و غمناک دست و پا میزند… از بی هویتی رنج میبرد… فراموش شده در زیر تلمبار ثانیه هاست. ولی خسته از شکنجه ی روزگار، می خواهد با سرنوشت به مبارزه برخیزد و در تاریکی مطلق کبریتی روشن می کند تا با واقعیت روبه شود …
نام این اثر: رمان اسیر سرنوشت
نگارنده: رویا سیناپور
سبک: معمایی، غمگین
قسمتی از رمان اسیر سرنوشت
باغ سر سبز و قشنگی بود. کنار چشمه ای نشسته بودم . دست هایم را پر از آب کردم و بالا آوردم تا آب بنوشم. نگاهم متوجه سیب سرخی شد که در آب می چرخید و سیب را گرفتم. هنوز قطرات آب روی سیب بود. سیب را جلوی دهانم بردم یکدفعه متوجه شدم که تمام سیب را کرم خورده. جیغ کشیدم و سیب را پرت کردم.
از خواب پریدم، مادرم را کنارم دیدم که دستش را روی پیشانی گذاشته و با صدای آرام می گفت: « لیلا جان خواب
دیدی مادر ؟»
من که تازه به خود آمده بودم، متوجه شدم تمام آن چه را که دیدم، خوابی ببیش نبوده. آرام بلند شدم و از مادرم خواهش کردم که یک لیوان آب برایم بیاورد. مادرم از کنارم بلند شد و به آشپزخانه رفت.
نگاهی به پنجره ی اتاقم انداختم. هوا مهتابی بود. ستاره ها می درخشیدند. هنوز در فکر خوابم بودم. مادرم بعد از چند لحظه وارد اتاق شد. لیوان آب را که در یک پیش دستی بود به من داد و با مهربانی گفت:
– فردا امتحان داری عزیزم، سعی کن راحت بخوابی. ساعت از دو گذشته، چیزی به صبح نمانده.