رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان اج
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: شیما آبیان
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 1015

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان اجازه هست برایت بمیرم از شیما آبیان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

رو به قاضی کردوگفت: من به اون بچه ى تو شکمش شک دارم! اون بچه من نیست! با صورتی کش اومده بهش زل زدم و با ناباوری گفتم: یعنی چی؟؟ منظورت چیه؟! میفهمی داری چی میگی؟! وکیل روبه قاضی کرد و گفت: من میخام با موکلم خصوصی حرف بزنم. قاضی دستی به ریشش کشید و گفت: حتما اقای دلباز! میتونیدبا موکلتون خصوصی حرف بزنید. در حالی که هنوز توشوک حرف فرهاد بودم، بهمراه وکیلم از اتاق خارج شدم…

خلاصه رمان : اجازه هست برایت بمیرم

“دلباز” شماره ى فرهاد رو گرفتم : سلام اقای سرمدی. نمیدونم صدامو شناخت یا شماره امو داشت: امرتون جناب دلباز؟! __ من همه موضوع رو میدونم. __ چه موضوعی؟!  خیلی پررو و وقیح بود!… چرا همچین مردهایى وجودخارجى دارند!… واقعا گاهى اوقات به موکل هاى بیچاره ام حق می دادم طرفشونو بکشند! نفس عمیقى کشیدم و در حالی که سعى می کردم خودمو در برابر این بی غیرت کنترل کنم، گفتم: دست درازی دوستتون به همسر سابقتون !… باتوجه به تاریخ خروج اقا ارش و شما از ایران و تاریخ طلاق توافقی خانم سرمدی میتونیم از شما شکایت کنیم. اما ما میخوایم کاملا دوستانه

همه چی تموم بشه. نظرتون چیه؟؟؟ __ داری بچه گول میزنی؟؟؟ شما مدرکى ندارین که ارش ب دنیا دست درازی کرده باشه! __ بله .شما درست میگین. اما اینو هم باید بدونید دیگه وقتى من به شما تهمت زدم و شکایت کنم و شما بگین نه! شما باید دنبال مدرک واس اثبات خودتون باشین نه من! باشه پس تو دادگاه همدیگه رو میبینم ! اما بازم اگه نظرت عوض شد، راه حل خوبی دارم ک کار به جاهای باریک تر کشیده نشه!… از سکوت فرهاد کاملا مشخص بود ک حسابى غافلگیرش کردم. _ با اجازه اقای سرمدی. _صبرکن. _ جانم؟ __ باید چیکار کنم؟؟ __ فردا من و شما و دنیا خانم میریم و آزمایش دی ان ای میدیم!

_کجا بریم؟؟؟ _ هر ازمایشگاهى که بتونن این کارو انجام بدن! __ من ازمایشگاه رو انتخاب میکنم ! چون می دونم اون بچه از من نیست! می دونستم پست تر از این  حرفاست اما گفتم شاید بفهمه بچه از خودشه؛ دلش یکم نسبت به بچه نرم بشه! _مسئله ای نیست قبوله بدون اینکه خداحافظی کنه، تلفن رو قطع کرد. حیف از دنیا!… “فرهاد” تلفن رو بدست گرفتم و شماره الناز و پیداکردم: سلام عشقم. __ شما؟ __مگه چند نفر بهت میگن عشقم که نشناختی بلا! __ توروحت ! خودتی فرهاد؟! __ جووووووون نفس فرهاد! خوبی توله؟! __خوبم پدرسوخته! چ عجب یادی از عشق قدیمیت کردی؟!

 

خلاصه کتاب
رو به قاضی کرد و گفت: من به اون بچه ى تو شکمش شک دارم! اون بچه من نیست! با صورتی کش اومده بهش زل زدم و با ناباوری گفتم: یعنی چی؟؟ منظورت چیه؟! میفهمی داری چی میگی؟! وکیل روبه قاضی کرد و گفت: من میخام با موکلم خصوصی حرف بزنم. قاضی دستی به ریشش كشيد و گفت: حتما اقای دلباز! میتونیدبا موکلتون خصوصی حرف بزنید. در حالی که هنوز توشوك حرف فرهاد بودم، بهمراه وکیلم از اتاق خارج شدم...
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=9955
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • خسرو
    9 آذر -622 | 00:00

    خیلی وقته دیگه کتاب نخونده بودم، اما مطمئنم این رمان، منو دوباره به دنیای کتاب‌ها می‌بره.

  • احسان
    9 آذر -622 | 00:00

    من هیس‌های جدیدی از صفحه به داستان تک‌صفحه‌ای که می‌خونم تزریق شده.

  • اوج
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن داستان کوتاه یک شلوغ کننده‌ی خوب ذهنیه، میتونی از فضای کاری و برنامه‌ریزی زندگی فرار کنی.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!