توضیحات
ثریا در رمان آن مادران این دختران، دخترش آنا را سه ماهه باردار بود که همسرش از دنیا رفت. او ماند و کولهباری از مسئولیت و تنهایی. ثریا از گوران به تهران آمد و با درآمدی که از شغل معلمی به دست میآورد، به تنهایی آنا را بزرگ کرد. حالا از آن روزها مدت زیادی گذشته و آنا به دختری جوان تبدیل شده است. او سرکشتر از هر زمان دیگری در مقابل مادرش ابراز وجود میکند و به نظر میرسد این مادر و دختر در درک سادهترین مسائل یکدیگر عاجز ماندهاند…
اسم رمان: رمان آن مادران این دختران
نویسنده این اثر: بلقیس سلیمانی
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
گوشه ای از داستان رمان آن مادران این دختران
کلید را در قفل می چرخاند، دو بار. سال ها به این لحظه فکر کرده، بارها با خودش گفته یکبار قفل کردن کافی است، ولی همیشه دو بار کلید را می چرخاند. بالاخره آمد، چقدر منتظرش بود، بارها تصمیم گرفته بود بار و بندیلش را جمع کند،دست دخترکش را بگیرد و برود کرمان، برود گوران. از این شهر زلزله خیز، از این شهر بلاخیز دور شود، نشده بود، نمی شد.
دست هایش می لرزد، پاهایش، ذهن و بندش می لرزد، ولی همچنان آن رفیق همیشگی اش فریاد می زند. رفیقش ذهن وراجش است که یک لحظه هم آرام نمی گیرد و حالا که می رود تا برای همیشه نه ذهنی بماند و نه بدنی، شیشه های پنجره راه پله بالای سرش که فرو می ریزد، زانوهایش خم می شود.
دست هایش را می گذارد روی سرش و روی پله اول، جلوی واحدش، چمباتمه می زند، صدای غیژ شکستن تنه یک درخت بزرگ را می شنود، صدا کش می آید. کش می آید و در نهایت تمام می شود. راه پله بالا با همه سنگ ها، اجرها، گچ ها و سیمان هایش آوار می شود رویش.