توضیحات
شخصیت یاسین در رمان آرواره های خونی، پسر فرشبافی است که بعد از مرگ مادرش به شدت احساس تنهایی میکنه و دنبال مستاجر جدیدی برای خونه میگرده و با میکائیل آشنا میشه، مردی با تمایلات عجیب و متفاوت!
اسم رمان: رمان آرواره های خونی
نویسنده این اثر: zara_whale
ژانر رمان: عاشقانه، معمایی، بزرگسال
گوشه ای از داستان رمان آرواره های خونی
گره ی اول … سخت ترین گره همینه اما سختی اول، آسونی باقی راهو تضمین میکنه. نخ رو بین انگشت پیچوند و به کبود شدن انگشتا خیره شد. گردن مامانم همین رنگی شده بود؟ وقتی طنابو گره زدن دور گردنش و آویزونش کردن. تصویر محو و تاری که از اون روز به یاد داشت. رفته رفته کم رنگ تر میشد توی ذهنش اما هنوزم که هنوزه با یادآوری خاطرات گذشته لرزی می افتاد به کل بدنش و فلجش میکرد.
مثل الان که رو به سقف خوابیده بود و صدای ممتد زنگ خونه هم نمی تونست اونو از جا بلند کنه. «حلالت نمیکنم یاسین اگه بخاطر اون رویای مسخره و بچگونت همه چیو ول کنی و بری شهر»… صدای مامان برخلاف تصویرش هنوز هم قدرت سابقو داشت. قدرتی که انگار با تمام توان چنگ میزد به گلوی آدم و میخواست خفت کنه…«حلالت نمیکنم یاسین»
صداها که باهم مخلوط شد و شخص دیگه ای بیرون از چهارچوب ذهنش اسمشو با فریاد به زبون آورد. چشماشو باز کرد و جز تاری رو به روش چیزی ندید…
– آقا یاسین ! … آقا خونه نیستین؟
بی حوصله فحشی زیر لب نثارش کرد و دستشو اطراف جایی که دراز کشیده بود چرخوند تا عینکشو پیدا کنه. چیزی که نمی دید، سرش بیشتر از قبل تیر میکشید و اعصابش رو به بازی میگرفت.