توضیحات
داستان رمان آرام عشق اینگونه آغاز می شود… باز هم خواب تو را دیدم، باز هم یک جعبه عشق و آبنبات بهم هدیه دادی خیلی که حرف زدیم خوابم برد و تو رفتی. چند سال میشود که خوابت را میبینم، به جز خط میان دو ابرویم هیچ چروکی در صورتم نیست؛حتی یک تار موی سفید، یعنی این همه از تو دورم و تحملم زیاد شده عشقت آسمانی بود، در زمان اتفاق نیفتاده بود باور نکنم، آسمانی که شد تو رفتی و من تنها ماندم…
نام این اثر: رمان آرام عشق
نگارنده: افسانه نادریان
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان آرام عشق
مدتهاست که حالم خوب نیست، سرم به دوران می افتد، پاهایم غش میرود، یک کیسه رنج روی سینه ام سنگینی می کند. اشکم بیخودی سرازیر میشود و من به بی خودی زندگی کردن ادامه میدهم …
مدتهاست که حالم خوب نیست. از وقتی که آن اتفاق افتاد و من تنها شدم. از وقتی که چمدانم را بستم و به تنهایی زندگی کردن عادت کردم. از خیلی قبل پیش حالم خوب نیست؛ از وقتی فهمیدم دوستش دارم. بیپاره او که این همه دوستم داشت. بیچاره ما آدم ها و سرنوشت هایمان، بیچاره زندگی که مجبور به تحمل ماست.
ناچار است وجود خسته ما را بر دوش بکشد. عمرمان که به پایان رسید، نفس تازه می کند و دمی استراحت کند تا زمان تولد دیگر. که باز او نو مجبور است تا خط سفید پایان ما را بر دوش بکشد و اعمال و رفتار حقیرانه ما را ببیند و تحمل کند و آنجا که ما را به دست مرگ می سپارد وظیفه اش تمام می شود.