رمان خوان
دانلود رمان
رمان آذرخشی میان رگهایم
  • حجم: 3.60 مگابایت
  • منبع تایپ: funysho.com

توضیحات

داستان رمان آذرخشی میان رگهایم با این مقدمه شروع می شود…من آرمیتا دختری که هیچ وقت محبت ندیدم، ولی با باز شدن پام توی شرکت آذرخش همچی تغییر کرد. درست مثل آذرخش زد وسط زندگیم و همچی از این رو به اون رو شد.

نام این اثر: رمان آذرخشی میان رگهایم
نگارنده: آرمیتا بهاروند
سبک: عاشقانه

قسمتی از رمان آذرخشی میان رگهایم

به لیوان تو دستم خیره شدم. سالها بود به این تنهایی عادت کرده بودم. کمی از قهوه خوردم، تلخ بود ولی در عین حال داغ. تلخ درست مثل زندگیم… بعد از خوردنش انداختمش تو ظرف شویی. به ساعت رو دیوار نگاه کردم اینم یه روز دیگه که قرار
پشت سر بزارم. به اتاقم رفتم و یه مانتو مناسب برداشتم با شلوار مشکی. به جایی که کفشام رو میزاشتم نگاه کردم؛ زیاد نبود. یعنی اندازه کفشای بقیه دخترا نبود من هیچیم شبیه بقیه نبود…

دختری نبودم که کفش پاشنه بلند بپوشم. آل استار های مشکی سفیدم رو برداشتم که رفتم بیرون بپوشم. لباسام عوض کردم… مقنعه مشکیم رو سرم کردم… زنگ زدم به آژانس و رفتم پایین. تو اپارتمان تو یه مکان ساده زندگی می کردم …سوار پراید سفیدی که تابلو آژانس بالاش بود شدم. سلام کرد ک آروم جوابش دادم. وارد خیابون اصلی که شد، پرسید کجا برم؟

منم آدرس شرکت تجاری بزرگی که توش کار می کردم رو دادم. به آدما تو خیابون خیره شدم… هرکی دغدغه خودش رو داشت… بعد حدود نیم ساعت رسیدیم.. بی حرف کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم. وارد شرکت شدم .دوازده طبقه اش واسه اون جایی بود که من توش کار می کردم و هر طبقه مخصوص کاری بود. صدا های زیادی به گوشم می خورد همه داشتن دوبه دو یا گروهی حرف می زدن…

خرید کتاب
40,000 تومان
https://romankhaan.ir/?p=29716
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!