توضیحات
مهم نیست نژادت چیست، دینت چیست، یا در چه قومی بزرگ شدهای. مهم این است که اگر زن باشی، پشت پردهی نمایشی هستی که تمام بازیگران روی صحنه با تقدیر تو آن را اجرا میکنند؛ تقدیری که حتماً یک زن دیگر بانی رقم زدنش است.وقتی زن باشی، در هر جایگاهی که باشی، به ماده شیری تبدیل میشوی که حتی در وقت شکار، نرها هم از او عقب میمانند! نگاهش، دستهای ظریفش، صدای نازکش… همه میشوند سلاحهایی برای دفاع از داراییهایش. وای به روزی که مدافع بچهاش شود؛ آن لحظه حتی اگر الههی عشق هم باشد، لباس رزم به تن میکند تا بجنگد و پارهی تنش را حفظ کند.
(بدون سانسور) دانلود رمان یک زن وقتی از نیلوفر قائمی فر
چکیده رمان یک زن وقتی اثر نیلوفر قائمی فر :
هانا در حالی که چشمشو میخاروند از اتاق اومد بیرون و گفتم سلام دختر خوشگل من بیا بغلم. هانا به تلویزیون اشاره کرد گفتم: کارتون میخوای؟…. شروع کرد به بهونه گرفتن…. هانا اصلا حرف نمی زد و تقریبا همه چیز و با اشاره نشون می داد و وقتی به چیزی دستش میدادم تا مدتها با همون سرگرم بود و فقط وقتی گرسنه بود یا جاشو کثیف کرده بود نق نق می کرد. شام ماهی گذاشتم و چون تنها با لوازمی که از سوپر آورده بودن میتونستم غذا درست کنم صدای در اومد هول شده گفتم کیه؟! سامیار – منم دیگه. آگای سام ، همونجا بایستید من حجاب ندارم . شوما باید در بزنید. سامیار – حواسم نبود. می شه برگردید. سامیار – چشمامو بستم . نه برگرد. سامیار – خیله خب…. مردونه نگاه نکونیا. سامیار ای بابا ما ندید بدیدیم بیا برو دختر اوه ….
شالمو سرم کردم و تا گوشه شالمو پوشیه کردم در جا برگشت و با حرص گفتم – مردونه گوفتم. مردونه نگاه نکردم پسرونه نگاه کرد. خندید و گفت: خیله خب بابا پوشیده ای دیگه او ه ، شام چی داریم؟ مشکل حجاب نبود با اینکه روزگار روم تاثیر گذاشته بود که زن مفید تری بشم و علت اینکه حجابمو کاملا یا حتى بیشتر رعایت میکردم یکی نشناخته شدنم بود که البته سام منو اصلا نمی شناخت چون تا حالا منو ندیده بود و مطمئن بودم که طی مدت زندگیم با کاوه هیچ عکسی از من نداشته پس منو حتی تو عکسها هم ندیده و دوم اعتماد خانواده کامیاب به پرستار نوه اشون بود به ویژه خانم کامیاب مادر کاوه، نمی خواستم بهونه بدم دستشون تا از بچه ام جدا بشم به شلوار جین مشکی تنم بود با به بافت تقریبا بلند سبز زیتونی شالمم که مشکی بود با این حال روی بافت مانتومو پوشیدم سامیار صدام زد) بهشته بیا شام منو بده باید برم.(onlineroman.ir)
یه جور میگه بهشته انگار دویست ساله منو میشناسه ، رفتم غذاشو کشیدم و گفت: پوشک این بچه رو هم یادت باشه ببرم عوض کنم. هانا با دهن یکه خورده نگاهم کرد و گفت – هووم ؟!! غذای تو دهنشو بلعید و گفت ای بابا چه گیری میدی به جزییات. – جزییات نیست اسم تشکیل دهنده ی بخش مهم زندگی و شخصیت هر فرد است. اهووو !! شما مدرکتونو از کجا گرفتید خیلی تخصصی نظر می دید. قسمت نشد که مدرک بگیرم جدی تر گفت: جدا !! تحصیلات دانشگاهی داری؟ حله چه رشته ای؟ در اصل علوم تربیتی اما معمولا رشته ام را می گویم روانشناسی سامیار سری عاقل اندر سفیه نگاه کرد و گفت: پدرت چی کاره است؟ صدای مامانم تو گوشم پیچید : پدرت به مهندس موفق بود و من برای نجات از زندگی فلاکت بارم میبایستس دل بهش میسپردم ، عقلم دلمو به باخت دعوت کرد. در گید حیات نیستن سامیار سری تمون دادو گفت: ایران فوت کردن یا افغانستان؟! – موهم است؟ نه نه ، میخوای جواب نده، به کم کنجکاوم به خاطر نژادت، چطور روسیه و افغانستان مادرم همراه خواهرش برای کار به ایران مهاجرت کرده بودن به آستارا. سامیار سری تکون داد و سکوت کردم نباید واقعیتو بگم ممکن به کاوه بگه و همه چی روشن شه. سامیار مشتاق گفت: مادرم در کارگاهی کار میکرد که پدرم هم آنجا بود و بعد هم… می دانید که.سامار سری تکون دادو گفت: پس تو ایران به دنیا اومدی؟
(بدون سانسور) دانلود رمان یک زن وقتی PDF نیلوفر قائمی فر