توضیحات
گرشا، سرگردی با تجربه، پنج سال پیش همسرش الیسا را که برای پیشرفت در ورزش و کسب مدال قهرمانی به آمریکا رفته بود، از دست داد. اما عشقشان به یکدیگر باعث شده همچنان به هم متعهد بمانند و حرفی از طلاق نزنند. حالا، بعد از پنج سال، گرشا برای کشف باند قاچاق دارو به عنوان سرمایهدار وارد هلدینگ شرکتهای دارویی شده است. در حالی که خودش برای درمان خواهرزادهاش به دارو نیاز دارد. این نیاز باعث میشود که گرشا با الیسا تماس بگیرد و…
(بدون سانسور) دانلود رمان پرونده ناتمام از الهه محمدی
چکیده رمان پرونده ناتمام اثر الهه محمدی :
نگاهی به گوشی انداخت و توی دست چرخاندش خوش دست و زیبا بود. الیسا همیشه بهترینها را برای او تهیه می کرد. سیم کارتش را درآورد و توی گوشی انداخت آن را به شارژ زد و روشنش کرد موبایل را کنار گذاشت و گوشی اداره را برداشت میخواست نظر سرگرد عالمی را هم در ارتباط با قضیه ی شرکت و رفتار کولیوند و سهامداران ثامن بشنود بعد پازلها را کنار هم بچیند تا بچیند تا قدم بعدی را حساب شده تر بردارد. در حال مکالمه با عالمی صدای زنگ موبایل بلند شد. با همان صدای قدیمی و آهنگ یالان” که الیسا عاشقش بود. خودش هم برایش تنظیم کرد یک سال قبل از رفتنش شب و روزهایی که روی مغز گرشا بود. مدام آن آهنگ را می گذاشت برایش و میگفت عشقش به او دروغ است.
والا به خاطرش همه کار میکند کار و زندگیش را ول میکند و همراهش میرود داشت با احساس او ور می رفت تا در آن مهاجرت همراهی اش کند میدانست گرشا چقدر میخواهدش می دانست نرفتنش دلیل ترک وطن خانواده و شغلش نیست گرشا می خواست از بروز مشکلات بعدش جلوگیری کند با این حال اگر مطمئن بود الیسا این جسارت را دارد که تنها برود همراهش می رفت. تا دست دراز کند و زنگ گوشی را قطع کند، صدایش حسابی پخش شد کمی کُند شده بود در کار کردن با آن گوشی ۵ سال ازش استفاده نکرده بود به به تو اتاقت آهنگم پلی میکنی سرگرد؟ رد تماس داد. صدای گوشی را هم بست گوشی سابق و زدم تو شارژ یهو صداش دراومد. فعلا دستم باشه تا ببینم اونو چکار میکنن افتابه خرج لحیم نکن برادر گوشی که لجن خورد بندازه بره توش اطلاعات نداری بی خیالش شو.
خدا را شکر کرد چیزهای مهم را وارد لپ تاپ میکند همیشه مایه دار شدی. والا نرخ تعمیرات بیشتر از یه جنس نو در میاد میگی نه رفتی سراغش متوجه میشی از اصل دور نشو اوکی آخرو بده ببینم موافقی خودم وارد عمل بشم؟ صددرصد! اونا منتظر اکت توان الان تصمیمی که گرفتی درست بود. پس پیش دستی کنم تا نپریده خبرشو بهم بده گوشی را گذاشت و موبایل را برداشت. بعد از قطع کردنش دوباره هم زنگ خورده بود تا روی صفحه ی تماسها رفت زنگ خورد عکس الیسا با چشمان درشتی که در غروب آفتاب سرمه ای شده بود میان شماره اش او را گرفت. آن عکس را ۲ سال بعد ازدواج شان در شمال انداخته بود. عاشقش بود …
(بدون سانسور) دانلود رمان پرونده ناتمام pdf الهه محمدی