رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان نبش قلب
  • ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
  • نویسنده: ترنج
  • ویراستار: رمان خوان

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان نبش قلب از ترنج با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

من کیان_مقدم از وقتی خودم رو شناختم عاشق دختر عموم کیمیا بودم عشقی که هیچ‌کس خبر نداشت حتی خودش. وقتی از سربازی برگشتم برای عقد برادرم، عروس اون سفره عقد کسی نبود جز کیمیا. دیگه زندگی برام معنا نداشت که به دستور پدرم حاج حسین ساره رو عقد کردم چون به جز چشم چیزی دیگه‌ای به حاجی نمی‌گفتم. الان بعد از گذشت سال‌ها اتفاقی افتاده که رسم صدساله‌ی خاندان_مقدم باید اجرا بشه. رسمی که خودم مخالف صد در صدش بودم اما می‌توانست من را به خواسته‌ی قلبیم برسونه…

خلاصه رمان : نبش قلب

کمی بهش نزدیک شدم….. _امروز چی شد؟…….این حالت که این‌جوری برای من سینه سپر کردی و تو روم وایسادی؟!… فقط نگاهم کرد و ادامه دادم… _اسمت بره تو شناسامه‌ی من، اونوقت هرجا خواستی برو……مثل قبل باش، دیگه اون موقعه نگرانت نیستم… _مگه اگه نخوام نگرانم باشی کیو باید ببینم؟!… صداش رو بالا برده بود… دستم و گذاشتم روی بینیم… _هیس… ما آبرو داریم… تن صداش و کم کرد… و با خشمی که هنوز باهاش بود ادامه داد… _آبرو؟!… هه…

تو که دم از آبرو می‌زنی، نمی‌ترسی با صیغه کردن من، پشت سرت حرف بزنند؟!… _کار خلاف شرع نمی‌خوام بکنم!… از حرصش گوشه‌ی چادرش رو تو دستش مشت کرد… _کجای احکام شرع گفته به‌ زور کسی رو صیغه کنید؟… _برو کیانا رو بردار بریم خونه… اونجا حالیت می‌کنم!… تک خنده‌ای زد… _مشکل همین‌جاست که فکر می‌کنی بقیه نفهمند و فقط تو حالیته!… قدم برداشت که بره… _به قوله حاج عمو تو احساسی تصمیم می‌گیری… بعدشم مراعات حالت و می کنم هیچی بهت نمیگم!…

برگشت و اومد روبروم ایستاد… _تو الان داری مراعاتم و می‌کنی؟… بغض کرد و ادامه داد… _تو که هر چی دلت خواست بهم گفتی کیان؟!… این کجاش مراعاته؟… ابرو بالا انداختم و جوابش رو دادم… _بهت هشدار داده بودم که نخواه برخلاف میلم عمل کنی؟!… کمی صورتم و جلو بردم و نزدیکش شدم… _بهت گفته بودم کیمیا؟!… نه؟!… _قبلاً چی صدام می زدی؟!… متعجب خیره شدم و خودم رو عقب کشیدم… _یادت رفته؟… زیاد دور نیست کیان!… اون موقع که کیوان زنده بود، چی صدام می‌کردی؟…

خلاصه کتاب
من کیان_مقدم از وقتی خودم رو شناختم عاشق دختر عموم کیمیا بودم عشقی که هیچ‌کس خبر نداشت حتی خودش. وقتی از سربازی برگشتم برای عقد برادرم، عروس اون سفره عقد کسی نبود جز کیمیا. دیگه زندگی برام معنا نداشت که به دستور پدرم حاج حسین ساره رو عقد کردم چون به جز چشم چیزی دیگه‌ای به حاجی نمی‌گفتم. الان بعد از گذشت سال‌ها اتفاقی افتاده که رسم صدساله‌ی خاندان_مقدم باید اجرا بشه. رسمی که خودم مخالف صد در صدش بودم اما می‌توانست من را به خواسته‌ی قلبیم برسونه...
خرید کتاب
24,100 تومان
https://romankhaan.ir/?p=2379
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات
  • حامد
    9 آذر -622 | 00:00

    این رمان به عنوان مثال خوبی از توانایی صفحه در خلق داستان طولانی با بهره گیری از حداقل شرایط، خوبه.

  • پیامه
    9 آذر -622 | 00:00

    واقعا فرقی نمی کنه که پشت کدام صفحه باشی، خوندن یه کتاب همیشه بهترین مهارتی که می تونید یاد بگیریده.

  • باختیار
    9 آذر -622 | 00:00

    روایت گویی این رمان و شیوه توصیف فضاهای متن معتبری برای صفحه‌های باز شدنی بهم می‌دن.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!