توضیحات
در مورد زنجیرهی ماجراها و تغییر سرنوشت افرادی است که در آن حضور دارند. سحر، اولین زنجیرهی ماجرا، با خودکشیاش، اتفاقاتی را به راه میاندازد که تاثیر گذاری بر زندگی افراد دارد. امین، هستی، فرزان، حامی و نیکی نیز در طول داستان، زنجیرههای بعدی را تشکیل میدهند. این داستان تنها هدفش لحظهای فکر کردن به تصمیمی است که در آن لحظه مشغول آن هستیم.
(بدون سانسور) دانلود رمان ناسره pdf سارا هاشمی
گوشه ای از ناسره شیطان اثر سارا هاشمی :
عزیزم چون شما به پرنسسی… باباتم اینو میدونه اما من راضیش میکنم هر کاری برای به دست آوردن تو انجام میدم نگران نباش،انگشتش جلو رفت و دسته مویی که کنار صورت نیکی تاب می خورد را آهسته دور کرد. کنار گونه و شقیقه هایش را نوازش کرد و چشم بستبودن با تو آخرین آرزوی من توی دنیاست بعدش …. دیگه هیچی نمی خوام…. چشم که باز کرد نیکی لبخند زیبایی داشت رنگ گرفتن گونه های نیکی لبخند او را هم کشید همیشه بخند اصلا من تازه فهمیدم خدا منو آفریده تا کاری کنم تو همش بخندی.نیکی فقط در ماشین نبود روی ابرها سیر میکرد دانیال تجسم همه ی آرزوهایش بود.
همه چیز داشت. همه ی رویاهای نیکی را نگفته میفهمید انگار واقعا خدا او را سر راهش قرار داده بود تا او مثل سابق خوشبخت باشد.بعد از یک ساعت زمانی که از هم جدا شدند او یک شاخه ی رز سفید از دسته گل برداشت تا دانیال آن را مثل باقی دست گلهای دیگر به امانت داشته باشد تا روزی که نیکی بتواند خودش گل هایش را نگه دارد. نیکی هم شماره ی همراه پدرش را به او داد گرچه همین که ماشین از جلوی چشمش دور شد.تمام بدنش به لرزه در آمد واکنش پدرش در قبال دانیال ، قابل حدس بود ترسید اما کاری از دستش برنمی آمد.
ته دلش برای این گفتن خوشحال بود. دوست داشت با خیال راحت و بی استرس همراه دانیال باشد. حتی زیر نگاه های مراقب پدرش تا شب منتظر تماس دانبال بود اما خبری نشد. آن قدر دلهره داشت که پدر و مادرش هم متوجه شدند. وقتی بی جهت قفل گوشی تلفن همراهش را باز و بسته میکردند پژمان با چشمهای تنگ شده کمی سرش را پایین تر برد تا بتواند از رو به رو صوررت او را به خوبی ببیند. نیکی خوبی؟زمزمه وار گفت اما نه آن حد که نیکی نشنود منتها جواب ندادن نیکی، نگاههای مشکوک تری را بین پژمان و همسرش رد و بدل کرد نازنین موهای تازه کوتاه شده اش را پشت گوش فرستاد و این بار او صدا – نیکی ؟ کجایی؟ صدایش بلند تر بود پسران دوقلوی هشت ساله شان مشغول تماشای یک مستند در مورد ماشین های مسابقه ای بودند.(https://onlineroman.ir)
صدای تلویزیون را با صدای مادرشان کم تر کردند و هر دو نگاهی به پشت سر انداختند. جایی که آن سه نفر روی مبلمان سرمه ای رنگ نشسته بودند نازنین ابرویی بالا انداخت. پژمان صاف روی مبل نشست و صدایش زد و این بار نیکی با هراس سر بالا کرد – بله ؟پژمان نگاهی نگران و سردرگم به او و نازنین انداخت کجایی عزیزم؟ چند دقیقه است همین طور داری گوشی خاموشتو نگاه می کنی نیکی گوشی را نگاه کرد و بعد کنارش گذاشت نه …. همین طور تو فکر بودم …. چیزی نیست که نازنین با برداشتن فنجان نسکافه اش به مبل تکیه داد.
(بدون سانسور) دانلود رمان ناسره pdf سارا هاشمی