رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان من بهی ام
  • ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
  • نویسنده: س. رهی
  • ویراستار: رمان خوان

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان من بهی ام از س. رهی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

محمدعلی راسخ نوه‌ی حاج وهاب ارجمند!! مردی آرام و مرموز… وارثی که از هر طرف یه مدعی داشت. وقتی پدربزرگم دختری رو به عمارتش آورد بخاطر شبیه بودنش به کسی که در گذشته می شناختم ازش دور شدم! تا برام دردسر نشه! تا روزی که فهمیدم شبیه به اون کسی بود که سالها در تنهایی و سکوتم دنبالش بودم! بهش نزدیک شدم… عاشقش شدم… و حاج وهاب اجازه نداد و هویتش رو پنهان کرد…!! وقتی فهمیدم اون واقعا کیه و چرا اومده عمارت که دیگه دیر شده بود! حاج وهاب بود بخاطر رازهایی که توی سینه اش پنهان کرده بود آینده‌ی منو مثل گذشته‌ام تباه کرد ولی من دیگه اون آدم آروم و ساکت نبودم… شدم وارثش!! وارثی که زور هیچکس بهش نرسه!!

خلاصه رمان : من بهی ام

نافع فشار بیشتری به دستش آورده از دیدن صورت درهم شده از درد بهی لذت برده با حرص گفت: – بایدم با دیدن اون جلال و جبروتش فکر کنی من که ضرر کردم دروغ میگـم! اونم وقتی مدرکی ندارم ولی تو هم وقتی مثل من تا ماتحتت گیر کرد تو گِل می فهمی که دیگه خیلی دیر شده احمــق…!! – ولم کن.. دستمو شکستــی! نافع بی توجه به دردی که دختر ظریف و لاغر کنار دستش می‌داد بهی را جلوتر کشیده گفت – ول می کنم وقتی کارم باهات تموم شد…

نمی دونم چرا همیشه کار من با تو درست میشه با توئی که کارت گیر منــه! خوش شانسم نه؟! بهی از درد بدشانسی خودش جیغ کشیـد – ولم کــن…! دست بهــی را رها کرده به در کوبیــدش برای توجیه‌اش با حرص غریـد – خوب گوش کن بهـی! اون حاجی جونت انقدر کارشو خوب بلده که محاله گیر تو جوجه بیفته! وقتی گیرم انداخت نه خودش اومد جلو نه اون محافظش که خفتم کرده بود! انگار نه انگار چه غلطی کردن… وکیلشو فرستاد که بگه آدرس بده نیره رو پیدا کردیم میای بیرون!

با خنده‌ی حرصی زده ادامه داد – نمی دونست منم اندازه‌ی خودش زرنگم که دو بار از یه سوراخ نمی‌خورم! اونم سوراخ اون پیری! وقتی فهمیدم همه‌اش نقشه بوده گفتم حالا که اون زده چرا من نزنـم؟ من نبـرم؟ بهش گفتم یه بار گولم زدی همون اندازه‌ای که کردی تو پاچم بازم می‌سُلفی تا بگم نیره کجاست! گفت خودم پیداش می کنم ولی باج نمی دم! نمی دونست می دونم اگر می تونست پیداش کنه همچین نقشه‌ای برای گیر انداختن من نمی کشید! تنها راهش من بودم.. فقط من…! ناگهان مثل مجانین قهقهه زد…

خلاصه کتاب
محمدعلی راسخ نوه‌ی حاج وهاب ارجمند!! مردی آرام و مرموز... وارثی که از هر طرف یه مدعی داشت. وقتی پدربزرگم دختری رو به عمارتش آورد بخاطر شبیه بودنش به کسی که در گذشته میشناختم ازش دور شدم! تا برام دردسر نشه! تا روزی که فهمیدم شبیه به اون کسی بود که سالها در تنهایی و سکوتم دنبالش بودم! بهش نزدیک شدم... عاشقش شدم... و حاج وهاب اجازه نداد و هویتش رو پنهان کرد...!! وقتی فهمیدم اون واقعا کیه و چرا اومده عمارت که دیگه دیر شده بود! حاج وهاب بود بخاطر رازهایی که توی سینه اش پنهان کرده بود آینده‌ی منو مثل گذشته‌ام تباه کرد ولی من دیگه اون آدم آروم و ساکت نبودم... شدم وارثش!! وارثی که زور هیچکس بهش نرسه!!
خرید کتاب
21,700 تومان
https://romankhaan.ir/?p=2367
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات
  • تابان
    9 آذر -622 | 00:00

    انتقالدهندگان داستان‌های خلاق و مهارت‌نمایانی هستند که بخشی از نوع فکر‌کردن من هستند.

  • پدرام
    9 آذر -622 | 00:00

    عالی بود! من خیلی لذت بردم از خوندن رمانشون.

  • بهرام
    9 آذر -622 | 00:00

    دنیای رمان‌ها به من احساس آرامش میده که هیچ جای دیگه‌ای نمی‌تونم پیدا کنمش.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!