رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان قلب نصفه نیمه
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: Kosari22
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: ۷۵۴۵

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان قلب نصفه نیمه از Kosari22 با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دستی به موهام کشیدم و شالمو رو سرم گذاشتم یه نگاه کلی به خودم کردم و بعد تجدید رژم از اتاقم بیرون رفتم که مامان جلومو گرفت. -کیانا.. -جانم مامان؟ با استرس خاصی گفت:شیما باهات نمیاد؟! لبخندی به روش زدم و گفتم: مامان خانم چند بار بگم اون از من و دوستام حالش بهم می خوره اونوخت به نظرت میاد تو جمعی که با همیم؟ پوفی کشید و به طرف آشپزخونه رفت. مطمعنا دوباره داشت حرص می خورد…

خلاصه رمان : قلب نصفه نیمه

کیانا: بی حوصله دور خودم چرخیدم.. آریا همچنان داشت با گوشی حرف می زد.. رو لبه نیمکت کناریم نشستم و بعد نگاه کردن و ذوق از عکسایی که با آریا گرفتم یه سر به اینستام زدم.. استوریایی که گذاشته بودم چند نفر ریپ زده بودن و چند نفری بدون نظر دادن رد شده بودن.. کیانوش و شهاب جز کسایی بودن که هیچ واکنشی نشون نداده بودن و این جای تعجب داشت! بی تفاوت بلند شدم و دوباره چرخی اونجا زدم. فردا برمی گشتم و همچنان آریا اعترافی نکرده بود! شاید تقصیر خودمم بودا..!

چون هی  می خواست بیاد نزدیکم در می رفتم. ولی نمی دونم چرا حس می کردم.. اون لحظه چیز خاصی نمی خواد بگه که بشه اسمشو گذاشت اعتراف عاشقانه! اه.‌. چقدر دیگه صبر کنم آخه؟ دست به سینه زده بودم و بی حس کمی رفتم کناره ها که با شیشه های نه چندان مقاوم درست شده بود و از اونجا به شهر خیره شدم.. یادِ سوتی چن دقیقه پیشم افتادم.. خوبه که می تونستم هر گافی که دادم رو ربط بدم به اینکه شیما گفته.. حالا اینکه آریا متوجه نمی شدم از جمله عجایب بود!

پیش خودش نمی گفت که شیما یه بارم اشاره نکرده به حرفایی که بینمون رد و بدل شده اونوخ کوچکترین حرفی که بهش گفتم درجا گذاشته تو دهن کیانا! با صدای قدماش فهمیدم که برگشت.. نفس عمیقی کشیدم. احساس کردم دقیقا پشت سرم وایساد لبخندی زدم که همون لحظه بازوم به سختی فشرده شدو منو برگردوند سمت خودش.. لبخندم با دیدن صورت غضبناکش خشک شد.. سرمو به آرومی تکون دادم. با‌نگرانی به چشاش خیره شدم و خواستم بپرسم چیزی شده که..

خلاصه کتاب
دستی به موهام کشیدم و شالمو رو سرم گذاشتم یه نگاه کلی به خودم کردم و بعد تجدید رژم از اتاقم بیرون رفتم که مامان جلومو گرفت. -کیانا.. -جانم مامان؟ با استرس خاصی گفت:شیما باهات نمیاد؟! لبخندی به روش زدم و گفتم: مامان خانم چند بار بگم اون از من و دوستام حالش بهم می خوره اونوخت به نظرت میاد تو جمعی که با همیم؟ پوفی کشید و به طرف آشپزخونه رفت. مطمعنا دوباره داشت حرص می خورد...
خرید کتاب
29,400 تومان
https://romankhaan.ir/?p=4024
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات
  • بهتا
    9 آذر -622 | 00:00

    البته که خوندن رمان بازگشتی به زندگی عادی نیست، اما خلاصه‌ای از واقعیت های زندگی چندان دور نیستن، نه؟

  • امیر
    9 آذر -622 | 00:00

    با خواندن یک کتاب، فضای دنیایی ویژه‌ای نرمالی می‌یابیم که بهتر است هر چه زودتر به آن بپردازیم.

  • آرین
    9 آذر -622 | 00:00

    خیلی خوشم میاد وقتی کسی با اشتیاق بهم میگه که یه کتاب خوب پیدا کرده‌ام.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!