توضیحات
رسومات کهنه و متحجر یک قبیله، مرا از دل تمدن بیرون کشید و حالا من اسیر امپراطوری بزرگ تو هستم! تو خان و جان من شدهای… سرزمین وجودم را با یک شبیخون به تاراج ببر و قلبم تنها غنیمت این جنگ باشد! قسم میخورم که تسلیم تسلیمم… درنگ نکن، با عشق بتاز و بیا.
(بدون سانسور) دانلود رمان عابر بی سایه از زینب ایلخانی

چکیده رمان عابر بی سایه اثر زینب ایلخانی :
همان روز اول این را دریافتم شروین دست های آراز است او را خوب بلد بود و با دل و جان برایش وقت میگذاشت تمام لباسهای آراز را آماده کرده بود حتی کرواتش را با وسواس برایش بست حین آماده کردن ظاهر رییسش تمام موارد کاری و جلسات را یاد آوری میکرد با تمام غر زدن های آراز صبوری خرج میکرد روی پله ها به تماشایش نشسته بودم کارش که تمام شد نزدیکم شد طوری خم شد که کنترل تلوزیون کاملا نزدیکم بود تو تی وی روم به آرشیو فیلمام به نگاهی بنداز حوصلت سر نره عصر میام بریم بگردیم باشه؟ دوست نداشتم دست و پا گیر و مانع کارش شوم عجله نکن را سه برگشت من دلم میخواد کل کتاب خونت رو شبانه روزی رصد کنم اصلا فکرشم نمیکردم اهل کتاب باشی، گفت:
بعله دیگه فقط خانوم دکترها حق کتاب خوندن دارن من دهاتی بی سواده چند لحظه فکر کرد و ادامه داد متحجر ! رو چه به کتاب خوندن با یادآوری حرفهایم شرمنده ام کرد من اون روزها … من…. انگشتش را جلوی دهانم گذاشت مواظب خودت باش تا وقتی بر میگردم هیلدا دست و پا شکسته فارسی میفهمه چیزی خواستی بهش بگو این قدر بزرگوار و خاضع بود که نیازی به معذرت خواهی هیچ کس ، هیچ وقت نداشت تا کنار در برای بدرقه اش رفتم بر خلاف تصورم اتومبیلش ابنز قدیمی مشکی ساده بود آراز با تمام مال و مکنتش راحت زندگی میکرد از تجملات دور بود مخصوصا اینجا که اسم خان روی دوشش سنگینی نمیکرد .
وقتی سوار شد چند بار برایم دست تکان داد شروین هم همراه چشمک برایم بوسه فرستاد هنوز چند دقیقه از رفتنش نگذشته بود که دل تنگش شدم به اتاقش پناه بردم از عطر مخصوصش چند شیشه داشت لباس هایش واقعا شیک و خاص و گاهی عجیب بودند کمد مرتب و زیبایی داشت با تمام وجود عطرش را استشمام کردم همه چیز با سلیقه چیده شده بود یکی از درب های کمد قفل بود کنجکاو شدم اما از تجسس بیزار بودم هر چه در کتاب هایش بیشتر چرخ میزدم از انتخاب کتاب هایش بیشتر شگفت زده میشدم …
(بدون سانسور) دانلود رمان عابر بی سایه pdf زینب ایلخانی