توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان شفق قطبی اثر محدثه نوری پی دی اف PDF رایگان اندروید و ایفون
دختری ساده و خوش قلب که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده. یه رفیق داره شر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن. حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق آقا سروش میشه و اونم که بدش نیومده، طرح دوستی باهاش میریزه… اما بعد یه مدت سروش تنهاش میذاره و معلوم میشه سرش با دوست دختر جدیدش گرمه و به نظرش دختر داستان زیادی ساده بوده و به کلاسش نمیخورده. دخترمون میشکنه ولی قوی تر بلند میشه. میشه یه دختر خودساخته. حالا بعد چند سال اتفاقاتی میفته که …
خلاصه رمان : شفق قطبی
امتحان آخری را هم نوشتیم و تحویل دادیم… با بچهها عکس گرفتیم؛ همدگیر را بغل و برای هم آرزوی موفقیت کردیم. خوب یادم است آن روز با وجود حرفهای هشدار دهندهی سینا اما من و میترا بازیگوشی زیادی کردیم و کم درس خواندیم. همین کار باعث شروع دردسرها شد… بعد از مدرسه به پارک کنار آن جا رفتیم و در حال خوردن بستنی بودیم که ناگهان میترا سمتم برگشت و گفت: اون شماره مزاحمیه چی شد؟
-هیچی بابا… چند روزی هست که سر پیامکهای گوشی نرفتم. -الان همراهته؟ -آره… میخواستم راضیش کنم تا از فضولی کردن منصرف شود؛ اما شوق در چشمانش دستم را برای هر اقدامی بست. گوشی را از کوله در آوردم و بستنی لیوانی که دیگر قابل خوردن نبود کنار گذاشتم. همان سه پیامک بود بازش کردم پیامک اول: ستاره اگر وقت داشتی بگو بهت زنگ بزنم. پیامک دوم: وقتتو زیاد نمیگیرم فقط
میخوام منو بشناسی. و پیامک سوم: منتظرم… کجایی تو؟ پیامکها را با صدای بلند خواندم تا میترا هم بشنود. -ستاره… الان بهش پیام بده بگو وقت دارم؛ زنگ بزن. -نه.. حوصله داریها… بریم کتابخونه … سینا منو میکشه اگر شب بهش گزارش ندم. از جا بلند شدم؛ دستم را کشید و گفت: بشین ببینم… الان ساعت ده و نیم هست تا ساعت هفت شب کلی وقت داریم. مردد بودم… راه درست چی بود! همیشه …