توضیحات
طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمیکند کلمات انتظار میکشند من با تو تنها نیستم، هیچکس با هیچکس تنها نیست شب از ستارهها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماقها کنارِ فتیله بیطاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل میخورد من تو را دوست میدارم، و شب از ظلمتِ خود وحشت میکند.
(بدون سانسور) دانلود رمان شب از ستاره ها تنهاتر است از شیرین نورنژاد
چکیده رمان شب از ستاره ها تنهاتر است اثر شیرین نورنژاد :
هرکس او را به چیزی تشبیه میکرد و ظاهر و صورت و قد و قواره ی نامتقارن و کریهش آنقدری وحشتناک و رعب آور بود که کسی جرئت نکند به او نزدیک شود. حتی دور و اطراف این محوطه هم به شدت سنگین و وهم آور بود پیرمرد تنها و دور افتاده ای که صاحب این دخمه ی سنگی و قدیمی برای گذران زندگی بود. در زد… یک بار… دوبار… نگاه به اطراف کرد. بار دیگر در زد و صدایش زد ملا ولی منم فاضل…. بازهم در زد و بی صبر صدایش زد درو باز کن پیرمرد منم فاضل… پسر خلیل ملا ولی؟! وقتی صدایی نشنید کلافه به تاریکی اطراف نگاهی کرد. خانه بود یا نبود نمیدانست با تردید دستگیره را کشید. آنقدر چفت این در قدیمی بود که اگر قفل هم بود با یک فشار محکم باز میشد. وحشت از یک طرف و بی تابی از طرف دیگر…
بلاتکلیف آنجا مانده بود و برای داخل شدن به خانه ی ترسناک ملا ولی پر از تردید بود دقیقه ای بعد آنقدر ناآرامی بر او غلبه کرد که دیگر نتوانست صبر کند شانه اش را محکم به در بسته کوبید. و همانطور که حدس میزد در با صدای ناهنجاری باز شد نفسی گرفت و به تاریکی خانه نگاهی کرد. از همانجا بار دیگر صدایش زد ملا ولی!! جز پژواک صدای خود چیز دیگری نشنید. گلویش خشک شده بود و ترس عجیب و آشنایی داشت محاصره اش میکرد. حس میکرد دهها جفت چشم به او زل زده اند و منتظر ورودش هستند. بزاق ناچیز دهانش را پایین فرستاد و قدمی داخل گذاشت. آرامتر صدا زد:ملا ولی هستی؟ منم فاضل…. توی تاریک و روشن فضا به اطراف چشم دوخت نمیتوانست تاریکی را تاب بیاورد هر آن ممکن بود توی این دخمه از ترس پس بیفتد نور فلاش گوشی را روشن کرد و به اطراف داد از میان لبهای نیمه بازش نفس میکشید. صدای باد زوزه کشان به داخل می آمد و در پوسیده با هر زوزه ای قیر صدا میداد.
(بدون سانسور) دانلود رمان شب از ستاره ها تنهاتر است pdf شیرین نورنژاد