توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان سیاهی عشق ارباب با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در رابطه با دختری به نام فرشته است که در یکی از سختترین شرایط زندگیاش تنها و بزرگترین حامیش را از دست میدهد و کش مکش و هیجاناتی در زندگیاش رخ میدهد که در جریانشان نیست. او ناخواسته وارد بازی میشود که کل زندگیاش را عوض میکند و تغییر میدهد…
خلاصه رمان : سیاهی عشق ارباب
_شب شده بود و دلم گرفته بود دوست داشتم یکم قدم بزنم… از جا بلند شدم و رفتم سمت در اتاق بازش کردم و رفتم بیرون کسی تو سالن نبود با خیال راحت رفتم بیرون نگاهی کلی به حیاط کردم خیلی بزرگ بود اندازه ی یه باغ… نشستم روی یکی از پله ها و با تمام وجودم بو کشیدم بوی گلای رز و محمدی پیچیده بود از فکر اینکه تو بهشت کوچکی هستم لبخندی زدم نفسی کشیدم و گفتم: _سلام مامان جونم… خوبی… نمیدونم کجایی… حتی نمیدونم هستی یا نه… فقط میخوام حرف بزنم که سبک بشم…
مامان جونم تو خیلی خوب بودی که بهم بعضی حرفارو نزدی… خیلی طاقت داشتی که تحملم کردی… مامان جونم پسرت دلمو شکست… من نمی دونستم وجودم نحسه… میخواستم با پا گذاشتن به دوره ی جدید از زندگیش بیام بیرون… ولی نذاشت… نخواست… مگه دست من بود مامان؟ کاش بودی مامان… کاش بودی بهم می گفتی چکار کنم… مامانم دلم تنگه برات… _منم دلم برا بابام تنگ شده. سریع برگشتم سمت آریا اشکامو پاک کردم و گفتم: _مگه باباتون کجاس؟؟؟ _همونجا که مامان تو هم هست
چیزی نگفتم و نگاهش کردم _وقتی بابامو از دست دادم هیچکسو نداشتم… مامانم عاشق بابام بود و بخاطر مرگش همش غش میکرد کلا منو فراموش کرد… نه خواهری نه برادری… هیچ کسو نداشتم… بابابزرگ اون وقتا با ما سر جریان ازدواج بابا قهر بود چون بابا با دختر دشمنش ازدواج کرد اما خب عاشق هم بودن… وقتی فهمید آریانش فوت شده سکته کرد و دو هفته خوابید تو خونه، جونش به بابا بسته بود چون فقط همین یه پسرو داشت دستور داد منو مامانمو بیارن خونش… وقتی مامان یکم حالش خوب شد…
دوران دانشگاه که بودم، بیشتر وقتم رو با خوندن رمانها گذروندم!
رمانها به من احساس همبستگی با شخصیتها میده و از این رو به راحتی میتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم.
خوندن صفحههایی از داستان نیمهکاره که جرئت تموم کردنش رو نداشتم، حالم رو بهتر میکنه هر روز.