توضیحات
داستانی پر از تضادها و اتفاقات جذاب به نظر میرسد. میعاد تهرانیچی، ورزشکاری که به دلیل آسیب پا به فیزیوتراپ نیاز دارد، پسری موفق و خوشتیپ است. دکتر کامران سلحشور، او را به حریر حامدی، یکی از شاگردان باهوش خود که حالا دکتر موفق و معروفی شده، معرفی میکند. علاقهای عمیق بین میعاد و حریر ایجاد میشود، اما آنها غافل از رازهایی هستند که در گذشته وجود داشتهاند…
(بدون سانسور) دانلود رمان سبز آبی سفید PDF الناز پاکپور و منا معیری

چکیده رمان سبز ابی سفید اثر الناز پاکپور و منا معیری :
گوشی را باز کرد به صورت عمودی تا میشد. قبلا بروشورش را دیده بود. می دانست که مدل گرانی است. لب گزیر و به صورت میعاد نگاه کرد نباید اینکارو می کردی. خودم می تونستم…می دونم اما دوست داشتم خودم برات بگیرم. ممنونم اما این گرونه و نمیتونم هدیه ای با این قیمت رو قبول کنم. متوجه ای؟ اخم میعاد کمرنگ اما واضح بود قیمت هدیه مهمه؟نیست؟ نه اگه بدونی کی بهت هدیه میده برای من مهم این بود که برات چیزی بگیرم که ازش خوشت بیاد. نگفته هم نیت خوبش را می فهمید اما توضیح مخالفتش برای میعاد سخت بود. شاید وقتی به خانه میرسیدند راحت تر حرف هایشان را ادامه می دادند. دستش را روی گونه ی میعاد گذاشت و توجهی به اتومبیلهایی که از کنارشان رد می شدند نکرد. عاشقش شدم این رنگ بنفش محبوبمه. می دونم.
نگاه به چشمان مغرورش انداخت و خندید از کجا میدونی؟ میعاد بدجنس نگاهش کرد از لباس که روی تختت بود. میعاد خندید و البته خیلی چیزای دیگه تو اتاقت.دست به سینه شد انگار باید در اتاقمو قفل کنم.میعاد چانه بالا داد کدوم دری می تونه برای من قفل بمونه ؟ دست خودش نبود که نگاهش نرم شد و در چشمان خودخواه مردانه اش سایه انداخت.تجربه ی آشپزی با میعاد یکی از آن خاطراتی می شد که هرگز فراموش نمی کرد. آنطور که با آستین های بالا زده تا آرنج بادقت مخلفات سالاد را خرد میکرد کارها را تقسیم کرده بودند. قرار بود یک شام دو نفره بخورند اما حسی به او میگفت که این تمام داستان نیست شاید این آخرین زمانی بود که با هم می گذراندند می خواست این ساعت را حق خودش بداند و از محبتی که خالصانه دریافت می کرد لذت ببرد اما می دانست که نمی تواند میعاد هر کسی نبود و لایق این پنهان کاری که بی هیچ برنامه ریزی پیش آمده بود هم نبود.
هرگز به یک رابطه ی جدی فکر نکرده بود. خیال می کرد همه چیز با میعاد در همین حد و اندازه ادامه پیدا میکند اما با اعتراف مردی که شانه به شانه اش مشغول خرد کردن کلم ها بود عمر شادی اش کوتاه تر از پیش شد.. اصلا قرار نبود بابت چیزی که از سر گذرانده بود به کسی جواب پس بدهد اما کمی بیشتر از این به میعاد بدهکار بود. لااقل به احساساتی که نشانش داده بود. کلافه از درگیری ذهنی که در سرش ولان می داد با پشت دست روی پیشانی اش کشید و نفسش را بیرون داد. به تکه های گوشت که در تابه گریل میشدند چشم دوخت جای سپهرش خالی بود تا با اصرار کارد و چنگال به دست روی استیک ها ولو شود تا آنها را زخمی کند.
هیچ وقت موفق به برش آن نمی شد و در آخر بشقابش را به منصور خان می داد تا برایش آماده کند با صدای میعاد و حضورش به خود آمد بیا عقب روغنش می پره روت بازویش را گرفت و او را عقب کشید . فکرت کجاست؟ انگار هر لحظه کنترل احساساتش را از دست می داد و به گریه می افتاد. میعاد تکه خیاری از ظرف سالاد سمت دهانش گرفت. بهانه ی خوبی بود تا بغضش را فرو دهد. میعاد بود که با سر انگشت موهای دور گردنش را عقب راند.صورتش را نمی دید اما می توانست سنگینی نگاهش را حس کند.نیازی به گفتن تمام حقیقت نبود فقط چیزهایی را می گفت که میعاد حق شنیدنش را داشت….
(بدون سانسور) دانلود رمان سبز ابی سفید PDF الناز پاکپور و منا معیری