توضیحات
“سوهان آهسته و با دقت روی ناخنهای نیکی حرکت داد و لاک سرمهایش را پاک کرد. نیکی، مثل همیشه، مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر میزد: «بعد از یک سال و خردهای هنوز میگه زوده، میگه شناخت. بابا به کی بگم من همینقدر نامزدی کافیه برام… دارم به این نتیجه میرسم که اصلا قصد ازدواج نداره و اینا همه بهونهس!» چه خوب که ماسک روی دهان و بینیاش را پوشانده بود و پوزخند زدنش پیدا نبود. «به زور راضیش کردم امشب باهام بیاد تولد . کاش تو هم میآمدی. مگه تا ساعت چند اینجا هستی؟»”ممکن است که نیکی درگیر روابط شخصی خود با بابک باشد و احساساتش به دلیل عدم تطابق با انتظاراتش، به نوعی تحت فشار قرار دارد. این موضوعات معمولاً پیچیدهاند و نیاز به توجه و صبر دارند. امیدوارم که نیکی بتواند با بابک به توافق برسد و رابطهشان را بهبود بخشند . . .
(بدون سانسور) دانلود رمان ردپای ارامش pdf الهام صفری در انلاین رمان (onlineroman.ir)
چکیده رمان ردپای ارامش اثر الهام صفری :
برای خودت سناریو نساز برو بیمارستان ببین چی شده بعد حرف بزن ….. اگه مشتری نداشتم باهات می اومدم الهه خیلی لطف کرد گفت مشتری تو رو کنسل کنن…. برو ولی منو بی خبر نذار.
نم زیر چشمش را با کناره ی انگشتش گرفت و از آرایشگاه خارج شد. سوار تاکسی اینترنتی شد و در حینی که گوشه ی ناخنش را میجوید بنیامین را به بدترین شکل تصور کرد. جواد وضع بهتری از آیدا نداشت به محض تماس بابک ماشین زیر دستش را رها کرد و برای عوض کردن لباسش به رختکن رفت یک دستش به دکمه شلوار و با دست دیگر مخاطبان گوشی اش را بالا و پایین می کرد تا شماره ی برادر بنیامین را پیدا کند میدانست زمانی ذخیره اش کرده اما مطمئن نبود وقت عوض کردن گوشی حذف نشده یاروی سیم کارت نبوده و به گوشی جدید منتقل نشده باشد.
وقتی هم عجله داشته باشی انگار همه چیز دست به دست هم میدهد تا نتوانی درست عمل کنی. آنچه میخواهی حتی اگر جلوی چشمت هم باشد را نمی بینی گوشی را به دست دیگر داد و پنجه را شانه وار در موهایش کشید به دفتر رفت و به منشی گفت میرود و احتمالا دیگر برنمی گردد تا جایی که یادش بود کارها را یادآوری کرد و سوار موتور شد و به سمت بیمارستان راه افتاد. تعمیرگاه نسبت به بیمارستان دورتر بود تا محل کار آیدا به فکر افتاد به آیدا خبر دهد اما پشیمان شد. بهتر بود اول خودش از وضع بنیامین باخبر میشد. یک دستش به فرمان موتور و دست دیگرش گوشی بود. یادش نمی آمد به چه اسمی ذخیره کرده است. یک بار از الف تا یای مخاطبینش را گشت و چیزی پیدا نکرد. وقتی نزدیک بود به پشت ماشینی بزند گوشی را در جیبش گذاشت و به خودش تشر زد«احمق قرار نیس به خاطر عجله بیشتر گرفتار بشی.»
(بدون سانسور) دانلود رمان جدید ردپای ارامش pdf الهام صفری