رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان دلسپردگان
  • ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
  • نویسنده: هانیه حدادی اصل
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 298

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان دلسپردگان از هانیه حدادی اصل با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان در مورد دختری است که کسی رو که دوست داشته از دست میده و بعد با پسر دیگه ای ازدواج میکنه و بعد از ازدواج با مشکلاتی مواجه میشه…

خلاصه رمان : دلسپردگان

عصر به همراه مامان ،خاله مهناز ،مهتاب وسیما وافشین و چند کارگر همگی با هم روانه خانه جدبد شدیم .مهتاب و سیما که تا آن لحظه آنجا را ندیده بودند با دقت همه جا را نگاه کردند .مهتاب گفت : باریکلا فرهاد خان !عجب سلیقه ای داره .ببینم همه این خونه به نام تواه ؟ آره مهتاب جون . من فکر می کنم اینجا هر چی اثاث بریزیم ،پر نشه . خوب با فاصله می چینیم سیما،این که کاری نداره . چی می گی مهتاب ؟می دونی اینجا چقدر اثاث می خواد؟ حالا قرار نیست که همه جای این خونه پر بشه.

مگه دو تا جوون چقدر اسباب زندگی دارن؟ بهتره این قدر حرف نزنی .وقت زیادی نداریم .زود باشین ببینم .مثلاً اومدین اینجا کار کنیین. بدوئین که خیلی کار داریم. تا شب همه وسایل را چیدیم .وقتی کارمان تمام شد ،هر کدام گوشه ای نشستیم .مهتاب گفت: مثل اینکه سیما راست می گفت .با اینکه این قدر اسباب اثاثیه گذاشتیم ،ولی انگار هنوز خالیه. مثل اینکه همون کاری که من گفتم باید می کردیم. چه کاری؟ همه رو با فاصله می چیدیم. تو هم با این نظر دادنت مهتاب. شوخی کردم.

ولی نازی وسایلت خیلی قشنگه. تمامش به سلیقه مامان بود. به نظر من چیزی از این خونه کم نداره. خیلی اشرافی شده مخصوصاً پرده ها. از همگی ممنونم .امروز  بهتون خیلی زحمت دادم . خواهش می کنم نازی جان .وظیفه همگیمون بود. فقط یک چیزی بگم ؟ بگو . خیلی خالیه . همگی با هم گفتیم : وای مهتاب تو رو خدا بسه .چند بار می گی ؟ مهتاب خندید و گفت : بابا شوخی کردم ،ولی نازی جان ،هم خیلی پر شده و هم زیبا .با وجود این چیزها خوشبختی نمیاد .امیدوارم با وجود فرهاد خوشبختی مشترک رو حس کنی…

خلاصه کتاب
داستان در مورد دختری است که کسی رو که دوست داشته از دست میده و بعد با پسر دیگه ای ازدواج میکنه و بعد از ازدواج با مشکلاتی مواجه میشه...
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=2851
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • آیناز
    9 آذر -622 | 00:00

    معمولاً من الان که خسته شدم، یه رمان ترسناک یا جنایی میخونم، پر از مخوف و مرموزه!

  • آرتین
    9 آذر -622 | 00:00

    احساس میکنم که اون مرد در داستان این کتاب، من هستم.

  • باهنر
    9 آذر -622 | 00:00

    بله، من به دنبال رمانی هستم که داستانش در دوره تاریخی واقعی اتفاق بیفتد، پیشنهادی دارید؟

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!