رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان تاوان خیانت
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • ویراستار: رمان خوان

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان تاوان خیانت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون،نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

زندگیِ من یک داستان تکراری بود.. همه می خواستند صدایشان را بشنوم… خستگی هایشان را بفهمم و مشکلاتشان را درک کنم‌… من رفیق دردهای دیگران بودم .. اولین کسی که در مشکلات و ناراحتی ها سراغش را می گرفتند… چون می دانستند من مراعاتشان را می کنم‌… مراعات زخمی که از گذشته داشتند… گذشته ای که من در آن نبودم… اما هیچوقت در زندگی کسی خریدار خستگی هایم نشد..‌ کسی حرفم را نفهمید و مشکلاتم را درک نکرد… کسی مراعات حال من را نکرد… من همیشه در روز های سخت تنها بودم…

خلاصه رمان : تاوان خیانت

سریع از جام بلند شدم و به طرف آشپزخونه رفتم، یه کاسه بزرگ برداشتم و دنبال خوراکی ها گشتم که خیلی زود پیدا شد. با آرومترین سرعت ممکن بسته ها رو تو ظرف خالی کردم، دیگه باید می رفتم وگرنه باز بی اعصاب بازیشون برام گل می کرد. داشتم به طرفشون می رفتم که چشمم به تلویزون خورد و خشکم زد. یه مرد خیلی ترسناک با دست و پای استخونی، افتاده بود رو یه زنه و همینجوری که به چشماش زل زده بود و لبخند می زد با انگشتای بی ریختش سینش رو می شکافت و…

-چرا اونجا وایستادی بیا دیگه. با شنیدن صدای نیما تو جام تکون خوردم، با سرعت به طرفش رفتم و چسبیده بهش نشستم. سعی می کردم بیشتر به چیپس ها نگاه کنم و سرم رو باهاشون گرم کنم ولی بازم صدای وحشتناک خرخر زنه تو گوشم بود، انگار داشت جون می داد. نیما دستش رو کرد تو ظرف و یه چیپس برداشت که سرم رو بلند کردم و نگاهم به تلویزون افتاد، مرده کله ی یه دختر دیگه رو با یه حرکت کند که جیغ بلندی کشیدم و پریدم تو بغل نیما.

سرم رو به سینه اش فشار می دادم و بلند جیغ می کشیدم و به صدا کردنای نیما هم توجه نمی کردم. نمی دونم چقدر بود که داشتم جیغ می زدم که بالاخره نیما با زور من و از خودش کند، صورتم رو تو دستاش گرفت و زل زد به چشمای ترسیدم و گفت: -آروم باش آوا، اون یه فیلم بود هیس، آروم باش عزیزم. هق آرومی زدم و بهش نگاه کردم، با پشت دستش اشکام رو پاک کرد و گفت: -ترس نداره که عزیزم، می خوای بریم بخوابیم؟ سرم رو تند تکون دادم که نیما بلند شد و دستم رو گرفت، با هم بالا رفتیم و وارد اتاق شدیم…

خلاصه کتاب
زندگیِ من یک داستان تکراری بود.. همه می خواستند صدایشان را بشنوم... خستگی هایشان را بفهمم و مشکلاتشان را درک کنم‌... من رفیق دردهای دیگران بودم .. اولین کسی که در مشکلات و ناراحتی ها سراغش را می گرفتند... چون می دانستند من مراعاتشان را می کنم‌... مراعات زخمی که از گذشته داشتند... گذشته ای که من در آن نبودم... اما هیچوقت در زندگی کسی خریدار خستگی هایم نشد..‌ کسی حرفم را نفهمید و مشکلاتم را درک نکرد... کسی مراعات حال من را نکرد... من همیشه در روز های سخت تنها بودم...
خرید کتاب
27,000 تومان
https://romankhaan.ir/?p=3311
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پیامه
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان خوندن مسئولیت‌های روزانه رو به کمترین حدبا رسوندن رو با خود داره.

  • پژمان
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان رو به من هم‌زمان یادآوری و خنده به لبم میده.

  • پاکان
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن یه رمان، تغییر نگرش آدم به دنیا رو همراه داره.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!