رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان عطر سکوت پروانه
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: نرگس حسینی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 673

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان عطر سکوت پروانه از نرگس حسینی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آفتاب بیخ دیوار کشیده شده است و من هنوز مستأصل دم‌ در خانه‌ی حاج‌ آقا نکویی ایستاده‌ام. مردی که همه‌ی اهل محل از او به خاطر حضورش در محافل خیرین و رسیدگی به احوالات در و همسایه به نیکی یاد می کنند. خانه اش کلنگی است و به نظر قدمتی حداقل پنجاه ساله دارد…!

خلاصه رمان : عطر سکوت پروانه

در چهره اش شبحی از ستیزه جویی ظاهر شد و چشم هایش رنگ خصومت هرچند تلاش می کرد تا ظاهر نشان بدهد . با حرص گفت : «چند ساله که خونه و زندگیم دستشه. از چشمام بیشتر بهش اعتماد دارم. اگه شما شک دارید، به خودتون مربوط می شه… » جواب های کوبنده ای به من می داد که راه هرگونه اعتراض را برایم میبست. به ذهنم رسید شاید این غرور و نچسبی برای فرار از حرف های مردم پشت سر یک زن تنها است و مجبور شده است نقاب جدیت به صورتش بزند. این فکر که به سرم افتاد، بی حرمتی اش را نادیده گرفتم و گفتم: – « شما که بهش اطمینان دارید کافیه.»

کلید را به سمتش گرفتم و گفتم: « بفرمایید این هم کلید، شب برمی گردم ؛ خوبه؟ » کلید را از دستم گرفت و گفت: « فکر می کنم تا اون موقع کارش تموم بشه. » مودبانه گفتم: « فقط میشه لطف کنید وسط کارش یه سر بهش بزنید تا جایی از چشم نیفته. » مکث کرد مطمئن بودم جواب « نه » سر زبانش است. مجدداً از او درخواست کردم: – «خواهش می کنم ! میدونم توقع زیادیه، ولی واسه تنظیم قرارداد کاری حتماً باید برم وگرنه چند میلیون ضرر می کنم. » چشم هایش را بست. نفسش را بی صدا بیرون فرستاد و گفت: – « باشه. » – « ممنون خانم لطف بزرگی در حق من کردید. »

نسا خانم با سینی حاوی آش از آپارتمان خارج شد. سلام کرد و من هم جواب سلامش را دادم. خانم نکویی رو به او گفت: – « قراره منزل ایشون بری نساخانم. » زن میان سال آهسته گفت: – « چشم. » تازه یادم آمد که از خانم نکویی بابت آشی که فرستاده بود، تشکر نکردم. با شرمندگی گفتم: – « خیلی آش خوشمزه ای بود دستتون درد نکنه. » با زور و زحمت کلمه ی « نوش جان » را از دهانش بیرون داد. نگاه حریصی به کاسه ها انداختم. نساخانم سینی را مقابلم گرفت و گفت: – « بفرمایید. » – « ممنون صرف شد.» نسا خانم با لحنی که نشان از اختیار داری اش بود گفت: تعارف نکنید خیرات برای…

خلاصه کتاب
آفتاب بیخ دیوار کشیده شده است و من هنوز مستأصل دم‌ در خانه‌ی حاج‌ آقا نکویی ایستاده‌ام. مردی که همه‌ی اهل محل از او به خاطر حضورش در محافل خیرین و رسیدگی به احوالات در و همسایه به نیکی یاد می کنند. خانه اش کلنگی است و به نظر قدمتی حداقل پنجاه ساله دارد...!
https://romankhaan.ir/?p=9716
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • آفرین
    9 آذر -622 | 00:00

    من هیس‌های جدیدی از صفحه به داستان تک‌صفحه‌ای که می‌خونم تزریق شده.

  • اصفهان
    9 آذر -622 | 00:00

    حتماً باید به دوستام بگم که این صفحه یک رمان به کاربرانش ارائه میدهو و انتخاب کردن تجربه خوبی بود.

  • پرنیا
    9 آذر -622 | 00:00

    من از خوندن رمان‌ها واقعا لذت میبرم، مخصوصا چون وقتی لحظات واقعیت دور و برم خیلی سخت میشه، ولی در دنیای خیالی میتونم خلاقیتم رو به کار بندازم.

  • توران
    9 آذر -622 | 00:00

    چطور می‌توانم مطمئن شوم که فایل رمانی که دانلود می‌کنم ویروس ندارد؟

  • امیتیس
    9 آذر -622 | 00:00

    دوران دانشگاه که بودم، بیشتر وقتم رو با خوندن رمان‌ها گذروندم!

  • آیناز
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان راحت‌تر از دیدن یک فیلمه، داری خودت دنیایی رو به همراه شخصیت‌ها ساخته می‌کنی.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!