توضیحات
داستان رمان ملکه قصر من، دربارهی دختری به نام بهار است که به عنوان خدمتکار وارد عمارتی میشود و بعد از گذشت چند روز صاحب آن عمارت که فردی به نام کوهیار است از او میخواهد نقش نامزد او را در یک مهمانی بازی کند و زندگی آن دختر هم با قبول این نقش دست خوش تغییراتی میشود…
نام این اثر: رمان ملکه قصر من
نگارنده: شیما فراهانی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان ملکه قصر من
داخل تاکسی نشسته بودم و از پشت شیشه به آدم ها و ماشین هایی که از کنارمون عبور می کردن نگاه می کردم، هر
آدمی یه داستانی داره خوب یا بد، تلخ یا شیرین…! داستان زندگی من تلخ شروع شد؛ ولی…! قصه ی زندگی من فراز و نشیب های زیادی داشت.
من بهار هستم و چون توی فصل بهار بدنیا اومدم پدرم این اسمو برام گذاشت. من هیچ ولت مادرمو ندیدم؛ چون وقتی بدنیا اومدم از دنیا رفت و از اون روز به بعد پدر و مادربزرگم منو بزرگ کردن و وقتی نُه سالم شد مادربزرگم هم فوت کرد و پدرم تصمیم گرفت دوباره ازدواج کنه.
ولی انقدر نامادریم من و پدرمو اذیت کرد که بیشتر از یک سال نتونستن با هم زندگی کنن و بعد از هم جدا شدن. وقتی پانزده سالم شد پدرم هم از دست دادم و از همیشه تنهاتر شدم. خانواده ی مادریم سرپرستی منو قبول نمی کردن چون زیاد اوضاع مالی خوبی نداشتن.