رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان لوح خاکستری
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: l_yasy
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 307

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان لوح خاکستری از l_yasy با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

پزشک موفقی در بخش اورژانس بیمارستانی مشغول به کار است و در محل کارش در یک نگاه دلباخته‌ ی بیماری می‌شود؛ از سوی دیگر، به یک باره فرد ناشناس و مرموزی وارد زندگی پُر مشغله‌ی دکتر محبی می‌شود که او و زندگی اش را با چالش‌های متفاوتی مواجه می‌کند…

خلاصه رمان : لوح خاکستری

از عمارت منحوس سالار بیرون رفتم و یک راست به بیمارستان رفتم. در حیاط بیمارستان بودم که متوجه باز بودن بند کفشم شدم. خم شدم و بندهای سفید رنگ را محکم تر از قبل بستم. هنوز روی دو زانو خم بودم که یک جفت کفش مردانه جلویم ایستاد. ســــرم را بالا بردم و عرفان دادفر، همان بیمار هفته ی پیش را دیدم. عجب! در دل برای خود ابرویی بالا انداختم، اسم و فامیلی اش را به خوبی به خاطر داشتم؛ چرا که معمولاً حافظه ضعیفی در به خاطر سپردن اسامی داشتم. بلند شدم و بی حرف نگاهش کردم که خودش گفت: -سلام. چهره ی کنجکاوی به خود گرفتم و انگار که نمی دانم چه کسیست.

– سلام! سرش را خم کرد و گفت: – خانم دکتر، من رو میشناسی؟ دستانم را در جیب پاییزه ی مشکی رنگم گذاشتم و گفتم: -مم … نه متاسفانه، باید یکی از بیماران یا… بیخیال، با لبخند گل و گشادی گفت: -آره همونی که خودکشی کرده بود. نگاه کوتاهی به چهره اش انداختم، به جز چشـم هایش، به اجزای دیگر چهره اش دقت کردم و به این نتیجه رسیدم که تنها چشم هایش زیبا نیست، بلکه بینی خوش فرم و لب کوچک و متناسبش، موهای خوش حالت خرمایی اش هم زیباست. لبخندی مصنوعی بر لبانم نقش بست. -بله بله درسته. حالتون چطوره؟ هیچ وقت دروغگوی خوبی نبودم!

چشمانش خندید و این بار شاداب تر نگاهم کرد: -الان عالیم ! نگاهی به ساعت مچی ام انداختم و گفتم: -خداروشکر. گوشه لبش بالا رفت: -عجله داری ؟ اومدم ازت تشکر کنم بابت… تبسم خجولی کرده و در میان حرفش پریدم: -اوه ، خواهش می کنم ؛ من وظیفم رو انجام دادم. سرش را باز هم کمی خم کرد و گفت: -ممنونم. و من ، باز هم لبخند زدم، باز هم! نگاهش خیره ی چال گونه ام شد. نگاهش را دوست داشتم؛ امان از نجوایی که در درونم پرسید: دیوانه شده ای؟ و امان از من ذوق زده که جواب داد: آری ! عرفان که سکوتم را دید گفت: -بهتره که مزاحم نشم. مکثی کرد و ادامه داد: به امید دیدار، ویدا…

خلاصه کتاب
پزشک موفقی در بخش اورژانس بیمارستانی مشغول به کار است و در محل کارش در یک نگاه دلباخته‌ ی بیماری می‌شود؛ از سوی دیگر، به یک باره فرد ناشناس و مرموزی وارد زندگی پُر مشغله‌ی دکتر محبی می‌شود که او و زندگی اش را با چالش‌های متفاوتی مواجه می‌کند...
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=7774
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پیشکه
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان راحت‌تر از دیدن یک فیلمه، داری خودت دنیایی رو به همراه شخصیت‌ها ساخته می‌کنی.

  • اصفهان
    9 آذر -622 | 00:00

    بهترین چیز درباره خواندن یک رمان، برای من توانایی تقویت تخیل و خلاقیتمه.

  • بهزاد
    9 آذر -622 | 00:00

    دنیای رمان‌ها به من احساس آرامش میده که هیچ جای دیگه‌ای نمی‌تونم پیدا کنمش.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!