رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان امانت عشق
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: فریده شجاعی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 295

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان امانت عشق از فریده شجاعی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان دختری (سپیده) بود تک فرزند که توی خانواده شلوغ زندگی می کرد و از بین این همه یکی از پسرای (علی) فامیلشونو دوست داشت و البته خانوادش برای یکی دیگه از پسرا (سیاوش) در نظر گرفته بودنش که اسمش سیاوش بود!..

خلاصه رمان : امانت عشق

مادربزرگ نگاهی به من و مهناز کرد. احساس کردم به خاطر ما راضی شد تا به مهمانی بیاید. من و مهناز به اتاق سارا که خلوت شده بود رفتیم تا حاضر شویم. من از کمد لباسم را که آویزان کرده بودم برداشتم و به آن نگاه کردم، پیراهن ترک بلندی به رنگ شکلاتی که رنگ آن خیلی به چشمان میشی و موهای روشنم هماهنگ بود. مهناز هم لباس بلند باسی رنگی پوشیده بود که کت زیبایی روی آن داشت و به نظر من فوق العاده جذاب شده بود، او موهای بلندش را ساده پشت سرش جمع کرده بود که در این حالت

خیلی ظریف به نظر می رسید من نیز خودم را جلو آینه تماشا کردم و موهایم را شانه کردم و آن را روی شانه هایم پخش کردم، از پخش بودن موهایم احساس نفس تنگی کردم و لیس چون خیلی به من می آمد به خود تلقین کردم این چند ساعت را تحمل می کنم، سادگی صورتم را با صورت آرایش کرده دخترها مقایسه کردم و ترجیح دادم سادگی ام را با آرایش چهره ام خراب نکنم. ولی پریدگی رنگم باعث شد کمی رژ گونه بزنم. وقتی برای برداشتن مانتو و روسری به هال رفتم دایی و مادربزرگ را منتظر دیدم.

دایی با دیدن ما سوتی کشید و گفت چه خبره؟ مثل اینکه قرار است خانه خرابمان کنید، از فردا خواستگارها پاشنه در خواهرهای بیچاره مرا از جا در می آورند. اخمی کردم و گفتم: -مامانی به دایی سعید به چیزی بگو… مادربزرگ با مهربانی رو به دایی کرد و گفت: سعید بچه ها را اذیت نکن ماشالله هزار ماشالله یکی از یکی گلتر هستند. دایی سعید که میخندید برای سر به سر گذاشتن با ما گفت: شما اینجا باشید من بروم ببینیم اگر کسی نبود بیایم شما را ببرم میترسم بین راه ترورم کنند.مادربزرگ گفت: سعید بس کن…

خلاصه کتاب
داستان دختری (سپیده) بود تک فرزند که توی خانواده شلوغ زندگی می کرد و از بین این همه یکی از پسرای (علی) فامیلشونو دوست داشت و البته خانوادش برای یکی دیگه از پسرا (سیاوش) در نظر گرفته بودنش که اسمش سیاوش بود!..
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=7688
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پرتو
    9 آذر -622 | 00:00

    هر رمان داستان جالب و جذابی داره و کسانی که خوندن رمان رو منتقد می کنند، حتی یک رمان رو امتحان نکرده‌اند.

  • پاشایی
    9 آذر -622 | 00:00

    من داشتن امکان کوچک کردن قابلیت‌های زندگیم در این صفحه جدید پیدا کردم که قبل تر نمی‌دونستم.

  • ایکسا
    9 آذر -622 | 00:00

    من عاشق پیچیدگی‌های داستانی هستم و‌ هیجانم تا جایی میره که نتونم کتاب‌رو بذارم دستم!

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!