| یکشنبه 30 شهریور 1404 | 02:33
رمان خوان
دانلود رمان
رمان پارلا از آنیتا سالاریان    
  • نام: رمان پارلا
  • ژانر: #عاشقانه #جنایی
  • نویسنده: آنیتا سالاریان
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 737

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان پارلا از آنیتا سالاریان با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

جمیله خیلی بلند پروازه و از وضعیت زندگیش راضی نیست. اون به دلایلی از پلیس می ترسه و ازشون دوری می کنه. سعی می کنه با پسرهای پولدار دوست بشه و خودش رو به اونا پارلا معرفی می کنه و همه ی تلاشش اینه که دلشون و به دست بیاره. یه روز به طور اتفاقی با سیاوش آشنا می شه که یه پلیسه… پارلا از اون خیلی می ترسه و فکر می کنه که سیاوش همه جا دنبالشه و اونو زیر نظر داره. تا این که متوجه می شه سیاوش برای یک ماموریت پلیسی روی اون حساب باز کرده…

خلاصه رمان : پارلا

خانومم! یه لحظه تشریف بیارید اینجا! مارال محکم توی بازویم زد و گفت: گشت ارشاده. قلبم در سینه فرو ریخت. سریع برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم. دو تا مامور
پلیس با چادرهای مشکی و چشم هایی که از سر دقت تنگ شده بود نگاهم می کردند. پشت سرشان ون نیمه پری قرار داشت. آب دهانم را قورت دادم و یک دفعه شروع کردم به دویدن. با آن کفش های پاشنه ده سانتی نمی توانستم خیلی تند بدوم. صدای فریاد مارال را شنیدم: پارال بدو! نمی دانستم مارال در چه موقعیتی است.

فقط با سرعت از پایین میدان ونک به سمت بالا می دویدم. مردم را با آرنج کنار می زدم و با سرعت می دویدم. نفسم داشت بند می آمدم. کفش جلو بسته ام به ناخن های کاشته شده ی پایم فشار می آورد. دو مرد را با آرنج کنار زدم و سریع خودم را در اتوبوس خط آزادی- ونک انداختم که داشت به حرکت در می آمد. اتوبوس راه افتاد و من مامور پلیس را دیدم که پشت اتوبوس متوقف شد. نفس نفس می زدم و احساس می کردم که قلبم در دهانم است. بدنم از ترس می لرزید.

مامور پلیس بی سیم زد و چیزی را گزارش داد که من خوب می دانستم پلاک و مشخصات اتوبوس است. لبم را گزیدم. شالم را جلو کشیدم و کفش هایم را در آوردم. با خودم فکر کردم: اگه توی ایستگاه بعدی منتظرم باشن چی؟ دست لرزانم را به میله ی اتوبوس گرفتم و دست دیگرم را روی قلبم گذاشتم که به شدت می تپید. ترافیک هم قوز بالا قوز بود. چند نفر از خانم ها که توی اتوبوس بودند نگاه بدی به سر و وضع من کردند. در دل گفتم: چیه؟ بیاید من و بخورید! یک دفعه چیزی به ذهنم رسید…

خلاصه کتاب
جمیله خیلی بلند پروازه و از وضعیت زندگیش راضی نیست. اون به دلایلی از پلیس می ترسه و ازشون دوری می کنه. سعی می کنه با پسرهای پولدار دوست بشه و خودش رو به اونا پارلا معرفی می کنه و همه ی تلاشش اینه که دلشون و به دست بیاره. یه روز به طور اتفاقی با سیاوش آشنا می شه که یه پلیسه… پارلا از اون خیلی می ترسه و فکر می کنه که سیاوش همه جا دنبالشه و اونو زیر نظر داره. تا این که متوجه می شه سیاوش برای یک ماموریت پلیسی روی اون حساب باز کرده…
خرید کتاب
رایگان
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romankhaan.ir/?p=5826
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • تلاویز
    9 آذر -622 | 00:00

    معمولاً من برای خوندن رمان مدت زمان زیادی نیاز دارم اما این رمان به خاطر حجم کوچکش، برای من عالی بود!

  • انوشه
    9 آذر -622 | 00:00

    بهترین رمان‌هایی که به نظر شما خوانده‌اید چه‌اند؟

  • امتیاز
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن صفحه‌هایی از داستان نیمه‌کاره که جرئت تموم کردنش رو نداشتم، حالم رو بهتر می‌کنه هر روز.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!