توضیحات
داستان رمان گرداب خونین در مورد دختریه که شبیه هیچ کدوم از دخترای اطرافمون نیست. از گذشته اش فرار کرده و حالا متوجه شده که یه عده دنبالش افتادند تا بکشنش. گذشته ای که ازش فرار کرده بود، اومده تا جونشو بگیره. حالا آیلین چی کار میکنه؟ باز هم از گذشته فرار میکنه یا با گذشته مرگبارش رو به رو میشه؟
نام این اثر: رمان گرداب خونین
نگارنده: آوا موسوی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان گرداب خونین
فنجان نسکافه سرد شده ام را روی لبه پنجره گذاشتم و گوشه پرده را رها کردم. دستی در موهایم کشیدم و عقب گرد کردم. نگاهم به خورده شیشه هایی افتاد که کف سالن ریخته بود. جارو و خاک انداز آوردم و شیشه ها را جمع کردم. شیشه ها را در سطل ریختم. بالشت و پتو را از روی کاناپه برداشتم و به اتاق رفتم و روی تخت پرتشان کردم.
با شنیدن صدای زنگ، شال تیره ام روی سرم انداختم و به سمت در خانه رفتم. تنه ام را پشت در قرار دادم و سرم را خم و در را باز کردم.
-سلام
جوابش را ندادم. اخم کرد…
– چی کار داری؟
دندان روی هم سایید. از این که کسی به او بی اعتنایی کند، متنفر بود و من دقیقا همین کار را کرده بودم.
– مامان گفت بیا اونطرف، برات ناهار پخته.
جمله آخرش را با تمسخر گفت و پوزخند زد. خیره به چشمانش گفتم:
– خبرتو دادی..حالا برو.
با حرص خواست چیزی بگوید که در را رویش بستم. شومیز سرمه ای رنگم را از بین لباس هایی که کف اتاق ریخته بودم، پیدا کردم و پوشیدم. جین یخی ام که مچ پایش زاپ می خورد را به تن کردم…