توضیحات
دست هایت برای لمس تنش بیتابی می کند و تو در میان خواستن و نخواستن تن خود را در برابر او به نمایش میگذاری. چه صبور بوده ای در میان آن مرد که با بی رحمی تن ضعیف تر از کودکت را به غارت کشید و تو با این سن کم در مقابلش دلبری کردی…
اسم رمان: عریان تر از هوس
نویسنده این اثر: فرشته باقری
ژانر رمان: عاشقانه، بزرگسال، ممنوعه
گوشه ای از رمان عریان تر از هوس
پاهام شل شد و رو زمین نشستم. یه صحنه جلو چشام رژه میرفت. صدای جیغای سایه تو مغزم اکو میشد. سرمو گرفتم تو دستامو چند بار تکونش دادم . نمیخوام نمیخوام بشنوم. خفه شو، خفه شو! با نشستن دستای گرمی رو دستام سرمو با ترس بلند کردم با دیدن چشای خیس آقا جون!
نمیدونم چرا یهو دلم گرفت. بغضی که تو گلوم سد شده بود شکست و چشام پر شد. آقا جون آروم بغلم کرد. سرمو گذاشتم رو شونه اشو گریه کردم. بعد ۵ سال این اولین باری بود که بغضم شکست. حتی بعد از دیدن جسد بی جون سایه تو کفن سفید رنگش که با پوست کبودش همخونی عجیبی داشت گریه نکردم.
حالا بالاخره جایی رو پیدا کردم که بتونم توش آروم بگیرم. با دستای پر از چین و چروکش موهام رو لمس کرد؛ منو ببخش ازت بی خبر بودم. نفهمیدم تو این همه مدت که ازم دور بودی چه بلایی سرت اومده. منو ببخش که باعث شدم بیشتر از این داغون بشی؛ هیچ وقت درکت نکردم.