توضیحات
در بخش ابتدایی از رمان نوشدارو می خوانیم… نکنه خونواده ی تو هم جایی برای افتخارت نذاشتن! درحالیکه روی مبل میلمید و پاکت سیگارش را برمیداشت، پوزخند زد… من وصله ی ناجوری برای اون خونواده بودم، رفتم که دیگه نباشم. نوشین ناباور صندلی خود را عقب داد…. مایک،خونواده تو…چرا اونا رو ترک کردی!؟
اسم رمان: رمان نوشدارو
نویسنده این اثر: زهرا احسان منش
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
گوشه ای از داستان رمان نوشدارو
روی خاک صفحه ی کیلومتر موتور دست کشید. بازهم سکوت، ترجیح بود. صدای لخ کشیدن کسی آمد و ثانیه هایی بعد، مردی میانسال و پرهیکل در را باز کرد. صادق تکیهاش را به دیوار داد و او خودش را کمی روی موتورش خم کرد. مرد با نگاه شکاکش هر دو را برانداز کرد.
ــ فرمایش!
همچنان سکوت انتخابش بود. پوزخندی چاشنی سکوتش کرد و فقط مرد میانسال را ریز نگاه کرد. نگاه مرد درست روی او زوم شد و ناگهان ابرویش بالا پرید؛ گویا شناختش. کمی عقب آمد و درحالیکه در را بازتر میکرد، گفت:
ــ موتور رو بیار تو.
و تلاش کرد لحنش جاخوردگیاش را نشان ندهد و همچنان جدی باشد. صادق لبخندش را قورت داد.
ــ نه خوشم اومد، هنوزم جذبه داری.
موتور را روشن کرد. به عمد دسته ی گاز را فشرد و پرصدا آن را داخل برد. مرد، عصبی قدمی عقب پرید. صادق لبش را گزید تا خنده اش مرد کم حوصله و جدی را عصبی تر نکند. او اما مثل همیشه جدی و مصمم موتور را کنار درختی روی جک انداخت و حین پیاده شدن، بینگاه به مرد، او را مخاطب قرار داد.
ــ آژانسیه نیومده؟