توضیحات
فرات در رمان فاسق، مردی ۲۸ ساله است که با افکارش دست و پنجه نرم میکند؛ فارغ التحصیل رشتهی مهندسی عمران از تورنتو کانادا… بی اعتقاد است… بی اعتماد است… باور ندارد ولی سرشار از منطق است. ته قلبش به دنبال چیزیست که مغزش میخواهد اثبات کند که نیست. بعد سال های سال به وطنش بازگشته. میخواهد بماند؛ آخر یک سری مجهولات دوباره نمایان میشوند و بازی گذشته ی ناتمام، آغاز می گردد…
اسم رمان: رمان فاسق
نویسنده این اثر: دنیا
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
گوشه ای از داستان رمان فاسق
امشب یا او باید بمیرد یا که پاهایش را از این دوندگی های چند روزه نجات داده و تسلیم من شود! نگاهی به پشت بام سیاه نمای ساختمانی که روی لبه اش ایستادهام، میکنم. منتظر صدای پاهای یک نفر هستم. از من انتظار نکشیده، از من بی بیزار از انتظار هر کسی، بی شک بعید است؛ ولی امشب خودم خواسته ام؛ چون یک نفر قانون شکنی کرده در قانون های من!
چهار قدم از لبه فاصله می گیرم. چشمهایم، پاهایم همه طبق خواست من رفتار میکنند و اتفاقات پشت پرده ای که قرار است بیفتند را از قبل بو میکشند. صدای خش خش برگ های درختی، تمرکز تازه راه اندازی شدهام را میگیرند. نگاهم، آرام به سمت آن صداهای مزاحم که گویی قصد دادن خبری را دارند، می رود و هیچ هم خبر نبود، بلکه بر انتظارم به طور کامل پایان میدهد!
مردک بدبخت، آواره ی هر مکان متروکه ای شده است ولی خودش خواسته است! دیگر تیتر کاری که از قبل طراحی کرده بودم، باید زده می شد. دستهایم را محکم روی لبه گذاشته در حالی که بدنم تقریباً به دیوار ساختمان مایل شده و چسبیده، بلافاصله خودم را به پشت بام خانهای که مجاوره ساختمان قبلی است ولی با سقفی کوتاه تر رها می کنم. دیگر متوجه من شده است.