توضیحات
در خلاصه ای از رمان ابلیس ساده لوح می خوانیم… نیلوفر که از کنایهها و رفتارهای تحقیرآمیز اطرافیانش خسته شده است، برای تغییر سرنوشتش تصمیم به ترک شهر و محل زندگیاش میگیرد. با این تصور که برای خودش آیندهای بهتر بسازد، به دنیایی جدید وارد میشود؛ اما طولی نمیکشد که متوجه میشود این تغییر آسان نیست! او با پاکی و سادگی اش پیش میرود؛ غافل از اینکه در این دنیای پرهیاهو، شیطان در کمین دلهای ساده است…
اسم رمان: رمان ابلیس ساده لوح
نویسنده این اثر: نفس س
ژانر رمان: اجتماعی، طنز
گوشه ای از داستان رمان ابلیس ساده لوح
یک تمساح را تصور کنید! با آن پوست زمخت و چشمهایی که وقتی نگاهت میکند کینه توز به نظر میرسد و با آن دهان بزرگ و دندانهای تیزش باعث میشود ناخودآگاه وقتی می بینیدش از او بترسید! حالا شاید حیوان زبان بسته کاری به کار کسی هم نداشته باشد و مثلا در یک رودخانه سرش به کار خودش گرم باشد و شاید گاهی شما او را بترسانید!
حالا تصور کنید این تمساح با آن دهان بزرگ بخواهد گریه کند! گریه ی یک تمساح عجیب است؛ اما اگر تصور کنیم، بی شک در حال گریه کردن دهانش آنقدر باز میشود که می توان تا انتهایی ترین قسمت بدنش را از دهانش دید! در این لحظه من درست شبیه به آن تمساح بودم! نه چهره ام، گریه کردنم را می گویم!
شاید به اندازه ی دهان یک تمساح باز نباشد، اما مطمئنم کمتر از آن باز نبود! یا آنقدر باز بود که به راحتی میشد زبان کوچکم را از ته حلقم دید! داخل دستشویی ایستاده بودم و عربده میکشیدم، یک عربدهی واقعی! آنقدر بلند که نیاز بود دهانم را تاحد ممکن باز کنم.