توضیحات
داستان رمان روز خرگوش، در دو فصل و از زبان راوی اول شخص روایت میشود. در فصل اول آذین و در فصل دوم آزیتا داستان را روایت میکنند. رمان در شهر تهران اتفاق میافتد و نویسنده با ارجاع به اسم خیابانها سعی دارد مشکلات و جستجوی شخصیتها به دنبال هویتشان را اینبار نه در روستا بلکه در کلانشهر تهران نشان دهد…
اسم رمان: رمان روز خرگوش
نویسنده این اثر: بلقیس سلیمانی
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
گوشه ای از داستان رمان روز خرگوش
می ایستم روبروی آینه قدی جلو در، انگشت می کشم زیر پلک چشم چپم، لبهایم را به هم می مالم. دست هایم را می گذارم دو طرف صورتم و چند لحظه به تصویرم در آینه خیره می شوم. خیلی سریع رو برمی گردانم. به نظرم کسی از اعماق آینه نگاهم می کند. کیفم را برمی دارم و از در بیرون می روم. هنوز کلید را در قفل نچرخانده ام که برایم پیامک می رسد.
در را قفل می کنم. در کشویی را می کشم. موبایلم را از جیب کیفم بیرون می آورم. «کجایی؟ منتظرم»
ایرج است. همان لحن طلبکارانه ی آن سال ها را دارد. نمی خواهم جواب بدهم. بد نیست کمی هوای سرد زمستانی تنفس کند و مردم عجول و سراسیمه ی صبحگاه تهران را ببیند. دو سالی است ندیده و ممکن است دو سال دیگر هم نبیند.
از پله ها پایین می آیم. به طبقه دوم می رسم. از میان پوتین ها، چکمه های گلی، دمپایی های پلاستیکی و کفش های زنانه ی پاشنه بلند راهم را باز می کنم. می خواهم انگشتم را روی زنگ بگذارم. نمی گذارم. این خواست را هشت سال است نادیده می گیرم.