توضیحات
در خلاصه ای از رمان حرام زاده بی رحم می خوانیم… زندگی برام خلاصه شده بود تو خشم و خشونت، درد؛ رنج، خون. یا میکشی یا کشته میشی.. اونقدر مرگ دورم پیچیده بود که دیگه یادم نمیومد زندگی چه مزهای داشت. تا اینکه دیدمش…
اسم رمان: رمان حرام زاده بی رحم
نویسنده این اثر: جنیکا اسنو
ژانر رمان: عاشقانه، بزرگسال
گوشه ای از داستان رمان حرام زاده بی رحم
یه عالمه راز داشت. رازایی که تصمیم گرفته بودم پیداشون کنم. چون برای اولین بار، یه چیزی رو برای خودم می خواستم. دیگه اون آدم بی احساس همیشه نبودم. می خواستم معصومیتی که با همه وجود چسبیده بود بهش رو مال خودم کنم. می خواستم بشکنمش، تصاحبش کنم، تا آخرین ذره اش.
وقتی به اون چشمای آبی و پر از اعتمادش نگاه می کردم، می دونستم حاضرم واسه ش بجنگم. زخمی کنم، بکشم… و وقتی گذشته ی تاریکش برگشت دنبالش و زندگی منم تهدیدش کرد، دیگه وقتش بود واقعیت رو نشون بدم. فکر کردن می تونن تنها چیزی که تو این دنیای لعنتی خواستم رو ازم بگیرن؟ کور خوندن.
وقتی بهش نگاه می کردم، حس می کردم اون هیولایی که منو ساخته بود، یه گوشه ی تاریک روحم عقب میره. اون هیولا هیچ وقت کاملا نمی رفت… ولی حاضر بود جاشو با اون شریک بشه. فقط به خاطر اون…