توضیحات
دستهایت برای لمس تنش بی تابی میکند و تو در میان خواستن و نخواستن، تن عریانت را در برابر هوس هایش به نمایش میگذاری. چه صبور بوده ای در میان آن مرد که با بیرحمی تن ضعیفتر از کودکت را به غارت کشید و تو با این سن کم در مقابلش دلبری کردی…با همین مقدمه کوتاه به سراغ داستان بزرگسال رمان عریان تر از هوس می رویم…
اسم رمان: رمان عریان تر از هوس
نویسنده این اثر: فرشته باقری
ژانر رمان: عاشقانه، بزرگسال
گوشه ای از داستان رمان عریان تر از هوس
درو بستمو شیر آبو باز کردم. یعنی کی می خواد بیاد؟ حسین رفیق فابریکم بود ولی هیچ وقت تا این حد سر رابطه های من ریلکس نبود. امروز درست به موقع رسید ولی برخلاف دفعات قبل جوش نیاورد. امروز بیش از حد آروم بود. بعد دوش سرپایی و خنک شدن از حموم زدم بیرونو خودمو خشک کردم.
دفتر خالی بود. بوی خوبی از اتاق میومد و میز به نحو احسن تمیز شده بود. نگام چرخید رو مبل. زهره نبود؛ ولی کیف حسین رو مبل بود. بعد پوشیدن لباسمو سشوار کشیدن به موهام کمی هم عطر زدم. نگامو از آینه قدی توی رختکن گرفتمو از اتاق کوچکی که مخصوص تعویض لباس بود اومدم بیرون. هنوز کامل پشت میز ننشسته بودم که صدای در بلند شد.
– آقای رئیس؟
وسایل روی میز رو کمی جابجا کردمو پرونده ی رو به روم رو باز کردم.
– بیا تو.
در باز شد. خانم منشی با حسین و یه مرد میانسال اومدن تو. دقیق شدم رو مرده و چشام گرد شد و خودمو رو صندلی عقب کشیدم. صدای ناز منشی بلند شد.
– ایشون گفتن باهاتون کار دارن ولی بدون زمان قبلی بود.
دستمو بردم بالا و بهش اشاره کردم برو بیرون..
– می شناسمش.