توضیحات
در بخشی از رمان فئودال می خوانیم… دستش به زور به توت قرمز رسید. با لبخندِ دلنشین آن را چید و در دهانش گذاشت. مزهی ترش و شیریناش، دلش را مالش داد و سرشار از حس خوب شد. توت قرمزی نوک شاخهی درخت بود، دست دراز کرد برای چیدنش…. اما همان لحظه دستی دور کمرش حلقه شد….
اسم رمان: رمان فئودال
نویسنده این اثر: سارا الف
ژانر رمان: عاشقانه، اربابی
گوشه ای از داستان رمان فئودال
ترسیده سر جایاش ایستاد. ضربان قلبش بالا رفت و گلویش خشک شد. بی بی بارها اخطار داده بود تنهایی پشت عمارت نرود. اما نتوانسته بود از توتها بگذرد… صدایی در گوشش نجوا شد…
– هیش، توت فرنگی کوچولوی من! منم نترس.
با شنیدن صدایش ترسش چند برابر شد.
– ار….ارباب این …اینجا چیکار میکنید؟!
دست راستش را دور کمر باریکش تنگ تر کرد و دست دیگرش را به سمت توت قرمز برد و چیدش. میان لبان سرخ دخترک قرارش داد و آرام لب زد…
– اومدم برات توت بچینم.
دخترک لبهای لرزانش را باز کرد و توت قرمز را بلعید. چشمانش را بست. ترسش مانع از آن شد که طعم لذیذ توت را بچشد.
– اون لامصبای عسلی و باز کن ببینم! دلم لک زده واسه دیدنشون.
تمام حرف هایش دستوری بود. زور می گفت. خان زاده بود و قدرتمند. اما دلربا… دل برده بود از اوی رعیت… دل بسته بود به لحن قدرتمند صدایش…