توضیحات
اکنون مادری هستم با دو فرزند، نتیجهی یک زندگی تحمیلی، اما سراسر تجربه. روزگاری دختری پرشور و پر از هیجان عشق و زندگی بودم که برای به دست آوردن لذت زندگی با پسر راننده مینیبوس چشمآبی کل ابیات فروغ را با جان و دل بوییدم و به خاطر سپردم. اما نشد آنچه که باید میشد و سرنوشت طور دیگری او را در مسیر زندگیام قرار داد … و رمان غریبه ای آشناتر از همه، داستان زندگی منه…
اسم رمان: رمان غریبه ای آشناتر از همه
نویسنده این اثر: مریم محرمی
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
گوشه ای از داستان رمان غریبه ای آشناتر از همه
داخل آشپزخانه روی میز ناهارخوری پر بود از لوبیا سبزهای پاک نشده! به تنهایی روی صندلی نشسته و مشغول خرد کردن لوبیاها بودم. الناز و امیر عاشق لوبیا پلو بودند و قصد داشتم برای نهار از همون لوبیا پلوهای خوشمزه ای که ته چین سیب زمینی داشت، درست کنم. بچه ها عاشق دست پخت من و من عاشق اونها بودم. دخترم بیست ساله و سال دوم دانشکده ی حقوق بود و پسرم امیر، سال اول دبیرستان.
یاد بیست سالگی خودم افتادم. سال 59 بود و اوایل انقلاب و شروع جنگ تحمیلی. چقدر دوره ی بیست سالگی من با دخترم فرق می کرد. من حتی نعمت داشتن مادر و نگرانی ها و دغدغه های او را نداشتم و مسولیت خانه داری پدر و برادرم هم بر عهده ام بود؛ آن هم از زمانی دورتر.
تنها زمانی که هشت سال بیشتر نداشتم، مادرم را از دست دادم. آن روز کذایی هیچ گاه از ذهنم خارج نشد. مهر سال 1347 بود. اولین برادر زاده ام تنها سه روز بود که چشم به دنیا گشوده و چراغ خانه یمان را منور ساخته بود. آن زمان برادر بزرگم و همسرش همراه با ما زندگی می کردند.