توضیحات
آهو در رمان بی قرارم کن، بخاطر رفتار نامناسبی که پدرش همیشه با مادرش داشته از مردها بیزار است؛ مخصوصا زمانیکه متوجه میشود پدرش زن دیگری هم اختیار کرده. اما چرخش گردون زندگی، جای تنفرش را به عشق میدهد تا جایی که ناخواسته آهو در برابر عشق به زانو در می آید…
نام این اثر: رمان بی قرارم کن
نگارنده: مهرنوش
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان بی قرارم کن
کلافه و عصبی وارد اتاقم شدم. قبل اینکه در رو ببندم آزاده وارد اتاق شد..بهش توپیدم که در رو ببنده..در رو بست و روی تختم نشست. کنار پنجره رفتم و سعی کردم به چیزی که چند دقیقه پیش شنیدم و اتفاقی که افتاده بود اهمیتی ولی ندم صدای فین فین نمی ذاشت به اعصابم مسلط باشم.
به آزاده که مثل بچه دماغوها دماغش رو بالا میکشید و گریه میکرد نگاه کردم و کلافه گفتم: اَه…یه دستمال بردار که هی اینطوری با فین فین کردنت رو اعصابم نری.
سرش رو بالا آورد گفت: تو چرا اینقدر بی تفاوتی آهو؟
– میگی چکار کنم؟ بزنم زیر گریه؟
-اصلا تو فهمیدی چه بلایی به سرمون اومده؟
– بابا برو همچین میگه بلا که انگار تغییری توی وضعیتمون ایجاد شده.
از جلوی پنجره اومدم کنار و در حالی که سعی میکردم روی اعصبانیتم کنترل داشته باشم ادامه دادم:
یه خورده به گذشته نگاه کن. به یک سال پیش. ببین چه تغییری توی رفتارای بابا ایجاد شده؟
دماغش رو بالا کشید و گفت: خب ممکنه بدتر از اینی که هست بشه.
با عصبانیت زهر خندی زدم و گفتم : بدتر؟! دیگه بدتر از این هم مگه وجود داره؟.! آزاده هنوز خیلی بچه ای خیلی.از این بدتر مگه چیز دیگه ای هم هست.