توضیحات
ساحل در رمان تندیس ساحلی، با دیدن هدایت کامران و دریا به یاد خاطرات تلخ گذشته و روزی که فرخ او را از مادرش جدا کرد، می افتد. او از خبر مرگ فرخ خوشحال می شود و از درخواست عجیب هدایت کامران که از ساحل می خواهد تا دریا، دختر فرخ، با او زندگی کند به خشم می آید.
نام این اثر: رمان تندیس ساحلی
نگارنده: گیسوی پاییز
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان تندیس ساحلی
سر بالا آورده نگاهی به آسمان می اندازم. درون دستانم “ها “کرده و آنها را از سرما به هم می سایم. دانه های سپید برف آرام آرام از هم سبقت می گیرند و روی زمین خود را پهن می کنند. شوقی کودکانه درون دلم به وجود می آید، شوقی به بلندای روزهای کودکی و صدای پر انرژی مادر ، لبخندهای دور پدر و آدم برفی ای که شاید جزو آخرین تصاویر از بودن پدر است.
لبخندی رو به آسمان می زنم. مدت هاست افکار بد را با یک لبخند به همان گذشته پست می کنم. آنقدر بدبختی هایم پررنگ بوده که دیگر دوست ندارم زمان حالم را هم با مرورشان تلخ و گس کنم. دم می گیرم و خیره به خیابانی که در حال سپیدپوش شدنست خودم را به حال منگنه می کنم.
هوس یک لیوان نسکافه از گوشه ی دلم سرک می کشد. نسکافه ای داغ که بخار بلند شده از فنجانش دلم را بی دلیل گرم کند. مدت هاست به این گرماهای بی دلیل عادت کرده ام مانند کیک درون یخچال که دیروز لیلی و فریبا خریده اند و فکرش، دلم را به ضعف می اندازد.