توضیحات
بیا و ببین چه حریصانه در پی خواسته های خود هستم…. در ثانیه ها را به نظاره نشسته اند و در پی آمال و آرزوهای خود شتم… هر آن بی قرارم و بیدار… هر آن در پی سرنوشت عجیب خود هستم...و این شروعی برای رمان ارباب حریص من است…
نام این اثر: رمان ارباب حریص من
نگارنده: مژگان فخار
سبک: عاشقانه، بزرگسال
قسمتی از رمان ارباب حریص من
آدامس روی توی دهنم می چرخونم و با لج، می جومش. با پوزخندی که روی صورتم داشتم، به شهلا که مشغول پوشوندن لباس رو تن آرمیتا بود، نگاهی می اندازم.
– وقت کردی بازم به ما سر بزن.
– شبنم متلک ننداز.
– متلک چیه، والا تو و شمیم از وقتی قاطی خروسا شدین، انگار نه انگار خانواده ای دارین.
– تو از زندگیم مشترک، از شوهر و دردسر بچه چه می فهمی. من هر هفته که نمی تونم این همه راه را گز کنم و بیام اینجا.
با گفتن (باشه بابا)، از صندلی کنار کامپیوتر قراضه اتاقم بلند میشم.
– مادر مراقب خودتون باشین. آقا سهراب آروم رانندگی کنین، شبه…جاده خطرناکه…بالاخره با سفارشای مامان، شهلا و خانواده اش به شهر خودشون راهی میشن.
– شبنم، مادر جون…در رو قفل نکن. بابات نیومده هنوز.
– نمیاد امشب…
– واه، چرا؟
به چشمهای گرد شده مادر ساده خودم زل می زنم و با قورت دادن آدامس میگم:
– حتما امشب هم بساط دارن با رفقا.