توضیحات
در بخشی از رمان بازی می خوانیم…مامان؟ بچهها بازیم نمیدن… مادر جلوش زانو زد تا هم قدش شه. اشکهاش رو پاک کرد و با صورتی که انگار از جوانی پیر بود، گفت: کاش بزرگم که میشی بازیت ندن مامان…
نام این اثر: رمان بازی
نگارنده: نگار قاف
سبک: عاشقانه، درام
قسمتی از رمان بازی
دستم با حرص روی دکمه ها رفت. چندتایی رو امتحان کردم تا بالاخره تونستم آهنگ رو عوض کنم و گفتم:
– وای بسه دیگه. همش اینو گوش میدی…غصه ام شد.
صدای اعتراضش بلند شد:
– عه چرا عوض کردی؟ آهنگ به این قشنگی. تو هنوز جوجه ای واسه فهمیدن این آهنگ، تقصیر قمیشی چیه؟
چشم غره رفتم:
– نمی خوام. چیه همش ناله؟ یه شادشو بذار برقصیم.
زود شیشه های دودی ماشینش رو بالا دا و گفت:
– نداریما! همینم مونده آمار رقصیدنت برسه دست بابام.
پوفی کردم و بحث جدیدی انداختم:
– جواب دانشگاهت کی میاد؟
همین هفته باید بیاد.
با غصه ای که به دلم افتاد، گفتم:
– یه شهر دیگه قبول شی، میری؟
خندید. دستش رو جلو آورد، لپم رو کشید و گفت:
– آخه تو چی میدونی جوجه؟ به نظرت امکان داره جای دیگه قبول شم؟
– خب شاید بقیه بهتر از تو جواب داده باشن.
– بقیه که بابای منو ندارن.
چشم هام گرد شد:
– بابات دانشگاهتم می تونه عوض کنه؟ معلمامون میگن نمیشه که…