توضیحات
در رمان آخرین گلوله، سرگرد بردیا محمدی پس از ماه ها تلاش برای دستگیری امیرسام دلاوری با شکستی بزرگ مواجه میشود. اما این باخت قرار نیست تنها امتحان وی باشد! امیرسام که عضوی از مافیا بزرگ کشور است، برای جبران خسارت های وارد شده تصمیم به ربودن بهار، خواهر بردیا میگیرد. سرگرد جوان ما برای نجات خواهر اش با این باند مواجه میشود و این رویداد سبب آشکار شدن رازی بزرگ میشود! رازی که زندگی همه را دگرگون میکند.
نام این اثر: رمان آخرین گلوله
نگارنده: نیلوفر سامانی
سبک: عاشقانه، پلیسی، مافیایی، هیجانی
قسمتی از رمان آخرین گلوله
ساعت از نیمه شب گذشته بود. آسمان که کتی سیاه برتن کرده بود، با رعشه رعد و برق ابهت خود را نشان داد و با شلاقی از جنس باران بر نخل ها می نواخت. بردیا با هر پکی که بر سیگار میزد، سگرمه هایش در هم فرو می رفت. این بار دیگر نمی توانست شکست را بپذیرد. هرطور که شده بود باید امیرسام را دستگیر می کرد و مانع انتقال دخترهای ربوده شده به دبی میشد.
با آمدن سرگرد یوسفی از سیگار کشیدن دست کشید.
_بردیا همه چیز آماده است! باید به سمت اسکله حرکت کنیم!
بردیا سرش را به نشانه تایید تکان داد. هنگام سوار شدن به ماشین، چشمهایش را به سرهنگ محمدی دوخت. سرهنگ او را از پشت پنجره نظاره می کرد. ادای احترام کرد و سوار ماشین شد.
باید موفق میشد تا خود را به سرهنگ اثبات کند. سرهنگی که در محل کار مافوق او بود و در خانه نقش پدر اش را داشت. تیم پشتیبانی پشت ماشین سرگرد شروع به حرکت کرد. شرایط جوی به گونه ای نبود که کشتی بتواند حرکت بکند ولی امیرسام هم کسی نبود که به خاطر طوفان کنار بکشد.