توضیحات
با قدم هایی لرزان و خسته؛ تلوتلو خوران از پله ها بالا رفت و دستگیره را پایین کشید و داخل شد.
او زنی که روی تخت با لباس خوابی که بود و نبودش هیچ فرقی نداشت را میپرستید.
با تیرکشیدن شقیقهاش، انگشتانش را به پیشانیاش فشرد و قدم به قدم نزدیک تخت شد.
لباس کاریاش را از تنش درآورد و چهار دست و پا روی تخت خزید.
موهای کوتاه همسرش را بوسید و انگشتان زخمیاش را روی استخوان گونهاش کشید و گوشهی لبش بالا رفت.
نام این اثر: میکائیل
نگارنده: پرستو اسحقی
سبک: عاشقانه بزرگسال
قسمتی از رمان میکائیل
پنجره را بسته و چراغ را خاموش کرد
به هیچ چیزی فکر نکن و فقط بخواب
عزت عصبانی از اینکه میکائیل توجهی به حرفش نکرده با خشم در هال قدم میزد. مرضیه از اتاق بیرون آمد و نگاهش روی چشمان برزخی عزت نشست.
لبخند مصنوعی و اجباری زد نزدیکشان رفت.
-کربلایی چرا سرپا وایسادی؟ بشین میوه بخور!!
سراز پشت کمر برداشته و در هوا تکان داد.
تربیتت کامل نیست زن داداش
پسرت روی حرف من حرف میزنه و با پرویی از جمع خارج میشه