رمان خوان
دانلود رمان

توضیحات

سیاهکار روایتگر بازی‌های سیاه زندگی است. مافیاها به وضوح در شهر پرسه می‌زنند و مانند گرگ‌هایی در شب تاریک، زوزه کلت‌هایشان بلند می‌شود. آن‌ها نیش ظالمانه خود را برای قربانیان تیز می‌کنند و در نهایت…نیلارز تنها در هفت روز با سیاهی‌های زندگی درگیر می‌شود و در شبی که پدرش…

(بدون سانسور) دانلود رمان سیاهکار از زهرا بهمنی خوی

چکیده رمان سیاهکار اثر زهرا بهمنی خوی :

بین حرفش پریدم اصلا دلم نمیخواست دوباره صدای اون خودخواه تو سرم اکو بشه الحق که گربه سیاه مکاری بود نه کامیاب نمیخوام راجبش بشنوم تو چجوری اومدی؟! شونه ای بالا انداخت. همونی که گفتی نمیخوای راجبش بشنوی آوردتم ابرویی بالا انداختم و چیزی نگفتم تا اینکه خودش. میدونم خیلی نگران خواهرتی حق هم داری باید باشی ولی نوا این رو مطمئن باش که ادوین تو ماجرای غیب شدنشون دستی نداره من چند ساله که میشناسمش امکان نداره عزیزم لطفا این قضاوت رو نکن نفسی بیرون دادم و گفتم – من قصدم قضاوت نبود هر چند کردم اما از روی نگرانی و عصبانیت اون
حرف رو زدم و کاری ندارم که چند ساله میشناسیش فقط این رو میدونم که خواهر من خیلی ساده همراه با دوستش نشسته بود و برادر شما اون رو از رستوران خارج کرده این یعنی چی؟ از حالت هاش میتونستم استرسی که به جونش افتاده بود رو حس کنم.کامیاب انگار یک چیز رو میدونست و….. کامیاب اتفاقی افتاده؟

سرش رو به طرفین تکون داد و گفت: نه نه نمیدونم یعنی کلافه دستی به موهاش کشید و ادامه داد – فقط میتونم بگم که تو بد باتلاقی افتادید. ترسی به دلم افتاد اخمی کردم و گفتم منظورت از باتلاق چیه؟ کامیاب چی میخوای بگی تو رو خدا هر چی میدونی بگ… ((دیاکو)) همه روی مبل ها افتاده بودن و غرقه تو فکر بودن نیلارز بی حال سرش رو به تاج مبل تکیه داده بود رده های اشک روی گونه اش ثبت شده بودن. تکه ای از موهاش رو که بیرون زده بود رو به داخل شالش هدایت کردم و دستم رو روی شونه اش گذاشتم و فشار ریزی بهش دادم که چشم هاش رو به چشم هام دوخت موجی از غم و خستگی تو چشم هاش بود. تحمل کن نیلا با چیزهای بدتر از قراره روبه رو بشی تازه بازی شروع شده به تیام که از درد میگرن سر روی پای کارن گذاشته بود و ساعد دستش روی پیشونیش جاخوش کرده بود نگاه کردم و سری به طرفین تکون دادم.- بانو! همین که صداش زدم سریع اومد و مثل همیشه با لحجه زیبایش گفت – بله آقا؟!

https://onlineroman.ir/

بانو خدمه چند ساله عمارتم بود چشمهاش از گریه قرمز شده بودن به شدت ادوین رو دوست داشت و همیشه مثل پروانه دورش میگشت. لبخند ملیحی  به نگرانیش زدم و گفتم بگو میز شام رو بچینن کمی متعجب شد ولی بعد چشمی گفت و از سالن خارج شد. روبه بچه ها کردم. بعد شام باید باهاتون حرف بزنم بلندشین کارن سرسری رد کرد و گفت: – من میل ندارم. نیلاهم انگار نه انگار…. اخمی کردم این پسره یادش رفته بود که داره حرف کی رو رد میکنه؟ دست نیلا رو گرفتم و مجبورش کردم بلند بشه. – دیاکو من…عصبی نگاهش کردم دهنش بسته شد و ادامه نداد کارن هم به خودش اومد و با تیام بلند شدن به سالن پذیرایی رفتیم و پشت میز جا گرفتیم. خدمه ها سریع غذاهارو میاوردند و…. کارن روبه خدمه ای کردم و گفتم نجمه برو نوا و کامیاب رو صدا کن چشمی گفت و رفت کار میزشام که تموم شد اشاره کردم خدمه ها بی خیال سرو بشن و از پذیرایی خارج بشن کارن برای تیام غذا بکش سری تکون داد و مشغول پرکردن سوپ خوری شد.

نیلا آبی برای خودش ریخت و جرعه ای ازش خورد براش برنج کشیدم و اشاره کردم از خورشت ها بریزه که نفسی بیرون داد و همین که دست دراز کرد با صدای شکسته شدن شیشه های پنجره و صدای تیراندازی داد و جیغ خدمه ها بلند شد. سریع نیلا رو هل دادم که افتاد زمین سریع کنارش نشستم، پسرها هم کنار صندلی هاشون رو زانو نشستن و متعجب به منه عصبی که کارد میزدن خونم در نمی اومد چشم دوختن اون عوضی بازی رو بد شروع کرده بود. جلو چشم های ترسیده نیلا رز کلت وصل کمرم رو بیرون کشیدم که رنگ نگاهش متعجب شد و با زبونی که بنده اومده بود خیره من شد، با چشم هایی که از اشک پر بودن. خواستم بلند بشم که دستش رو روی دستم گذاشت سرش رو به طرفین تکون داد و لب زد: نه! فشاری به دستش دادم و با اطمینان چشم هام رو باز و بسته کردم همزمان با تیام بلند شدیم و به سمت دیواری رفتیم و پناه گرفتیم آروم از عمارت خارج شدیم.

(بدون سانسور) دانلود رمان سیاهکار pdf زهرا بهمنی خوی

خرید کتاب
تماس بگیرید
  • admin
  • 4 بازدید
  • دیدگاه‌ها برای دانلود رمان سیاهکار pdf زهرا بهمنی خوی بسته هستند
https://romankhaan.ir/?p=27904
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
ارسال نظرات برای این مطلب بسته شده است !
موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!